۱۳۸۲/۱۱/۱۰ | ۱۹:۲۵
سلام
به برگ سبز
به سپيدي رخشنده برف
برسانيد سلامم به همه

روزگار بد جوري آدم و آلاخون بالا خون ميكنه بد جوري نمي دونم چي كار ميخوام بكنم.
نترس منظورم چيز ديگه ايه، دارم كم كم ميافتم تو كار و زندگي. بايد يه جوري اين سربازيه رو سرو ته كنم حالا چه جوري بماند
دعا كنيد فقط ..دعا
خيلي مهربوني به خدا
پيامبر ديوانه
۱۳۸۲/۱۱/۰۶ | ۱۱:۲۴
انتظار
انسان موجود عجيبي است.موجودي كه گاه حتي نمي تواند چيزي را كه جلوي چشمم گرفته اند ببيند.نمونه اش همان مثل معروف وطنز كه ماه را با انگشت اشاره به مردكي نشان ميدادند و او نوك انگشت را نگاه مي كرد.همين انسان گاه كه مراقبت مي كند و رنج ميبردو رياضت مي كشد ،چيزهايي را مي بيند كه بجز خدا نبيند. انقدر اين موجودات عجيب و غير قابل پيش بيني اند كه حتي خودشان هم سر از كار خود در نمي آورند. نه عشقشان را مي توان باور كرد و نه نفرتشان را. ديده ام افرادي را كه به ظاهر از كسي متنفر بوده اند و بعد معلوم شده كه نه اين تنفر سر پوشي بوده براي عشق كه بيرون نزند و فاش نگردد و سر هر كوي و برزن ،حكايت خاص و عام نگردد.
از اينگونه است عشقهاي بعضي افراد، كه اوج تنفرشان را با عشق نشان ميدهند ، حال يا واقعا از شدت تنفر عاشق مي شوند يا ظاهرا عاشق مي شوند براي زجر دادن معشوق .
و اما انتظار، به نظر اين حقير چيزي نيست جز اعتراض. انسان اگر آسوده باشد ئ راضي از وضع موجود و خويشتن و اطرافيان هرگز زحمت انتظار به خود راه نمي دهد ولي به عكس انساني كه تحمل اطرافيان خود را ندارد و حس مي كند كه به تنهايي نمي تواند به مقصود خود برسد و يا كسي را احتياج دارد و نمي يابد و باز مي گردد و باز نمي يابد، ميداند كه كسي بايد باشد كه همه چيزش خوب است ولي نيست ، اين انسان است كه به همه چيز اعتراض دارد و چه اعتراض بجا و به حقي.
اينجاست كه اين انسان معترض ،چون كسي را براي حل مشگلش نمي يابد ، به ناگاه در ميابد كه منتظر است. منتظر هم او كه نيست ولي بايد باشد ، همو كه چاره درد اوست و مرهم زخمهايش. گاه اين انتظار به حق است و گاه ناحق ولي هر چه هست از اعتراض است.
و من ديشب منتظر بودم و معترض به نبودنت. چه مي شود كرد ، رسم فلك به عاشق آزاري است.

۱۳۸۲/۱۱/۰۴ | ۱۹:۵۲
آخ جون آخ جون ...آخ جون... چه عجب
۱۳۸۲/۱۰/۲۹ | ۰۹:۱۴
ديشب بد جوري به هم ريختم.اين داروهاي راديولوژي هم كه پاك د ل و رودمو آورده بود تو دهنم.مهبد هم كه انگار وقت گير آورده بود ،مثل ديوونه ها با كله رفت تو شيشه در.نمي دونم آخه نصف شب وقت بدو بدوه.با هزار زحمت سر و كلش و بستسم و رسونديمش بيمارستان ، اما سرما انگاري دست از سر اين نصفه كليه ما بر نميداره تا صبح خواب تو چشمم نرفت كه نرفت.
صبحم رفتم راديوژي واسه عكس برداري.نمي دونم با اون دم و دستگاه مي تونن تيكه هاي يه قلب پاره پاره رو هم پيدا كنن. حالا گيرم كه بتونن ،چجوري ميشه سر همش كرد.بگذريم.
بد جوري حس سهراب دارم. سهراب سپهري رو مي گم.شايد اكثريت خانما از سهراب خوششون بياد ولي شك دارم كه حتي يه نفرشونم بتونه با يكي مث اون زندگي كنه،همونطور كه واقعا هم هيچكي نتونست.
ميگن يه مدت سهراب بيكار بود.با پارتي يكي از رفقا يه كاري تو اداره دفع آفات واسش جور شد.يه روز كه رفته بودن واسه سمپاشي و از بين بردن ملخهاي يه مزرعه ،ديدن سهراب آروم آروم قدم بر مي داره. پرسيدن:چرا اينجوري مياي سپهري.
گفت :ميترسم پام بره رو يه ملخ و كشته بشه.آره وضعيت مام انگاري اينجوريه. مث اينكه احساس چندان با زندگي ربط و دخلي نداره.
واقعا چه قشنگ گفتي بودا؛دنيا يعني رنج...رنج...رنج...رنج...رنج..رنج...رنج...رنج...رنج.....رنج.....رنج....رنج...رنج....رنج...خدا راحتم كن.
۱۳۸۲/۱۰/۲۸ | ۰۱:۳۳
به کجا چنین شتابان
...مگر پشت این پرده آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر
بدست اندرت رشته چند وچون .
شبی جبهً دیگر کن و پوستین
فرود آی ازآن بارگه بلند
رها کرده خویش را ببین : زمین
دیگر آن کودک پاک نیست . . .

امروز تحصن نمایندگان مجلس به ششمین روز خود وارد شد، هر کسی بر ظن خود مطالب و نظریاتی عرضه می کند و می نویسد. البته همچنان چیزی که بیشتر جلب نظر می کند ، مردم فریبی و مخفی کاری هایی است که پشت همه اقدامات ظاهری دو جناح موج میزند.
در تعریفی که جامعه شناسی سیاسی از نظام توتالیتر ارائه می دهد ، یکی از اصلی ترین پایه های یک حکومت تمامیت خواه )توتالیتر( ، مساله مردم فریبی آن است ، علاوه بر اعمال خشونت پنهان و آشکار.
چیزی که در این میان در مملکت ما بسیار جالب است ، هماهنگی بحرانهای ایجاد شده درکشور با هر انتخاباتی است. معلوم نیست این چه تقدیری است که همیشه قبل از هر انتخابات ، آشفتگیی در این کشور ایجاد می شود و بعد از آن به خاطر مخالفت یا ندرتا موافقت با این جریانات مردم را نا خواسته پای صندوق ها می کشند و مشروعیتی نامشروع برای خود دست و پا می کنند.
سال 76 با ایجاد فضای خفقان و بسته شدن مطبوعات ، نارضایتی مردم را به حد اکثر رساندند و جناحی با حرفهای زیبا و البته کمتر قابل فهم برای عامه ولی در ظاهر مخالف جریان آن زمان عرضه کردند که نتیجه اش حضور میلیونی و بی سابقه مردم پای صندوقها و پی آمدش تفاخر مسئولین نظام به این حضور گسترده در برابر کشورهای دیگربود.
سال 78 بعد از گذشت چند ماه از جریان قتلهای زنجیره ای ، زیرکانه فاجعه 18 تیر و 20 تیر را آفریدند و بعد بسته شدن فله ای مطبوعات، که پیامدش حضور وسیع و اعتراض آمیز مردم در انتخابات مجلس ششم و پیروزی قاطع به ظاهر اصلاح طلبان در این انتخابات بود ، ولی چیزی که می خواستند ، همین نفس حضور پر رنگ مردم بود که محقق شد.


سال 80 هم با برخورد لباس شخصی ها با جمعی از نمایندگان و برخورد قضایی با آنان شروع شد.فریاد تظلم خواهی اصلاح طلبان همچنان گوش فلک را کر می کرد و مردم باز به سوی این مظلومین بی درد کشیده می شدند، و انتخابات ریاست جمهوری و رای 21 میلیونی جناب آقای خاتمی نتیجه این درگیری صوری محافظه کاران و اصلاح طلبان بود.
زمین چرخید و سال 81 آمد و انتخابات شوراها. اینجا سناریستهای تیز هوش ،دکتر آغاجری را علم عثمان کردند. ولی نا گهان همه رشته ها پنبه شد و گویا مردم از تماشای این سریال پر هیجان ولی تکراری خسته شده بودند، نتیجه همان بود که همه دیدند، و حضور مردم....
امسال ،سال 82 است و انتخابات مجلس هفتم در پیش. طراحان دست به کار شده اند و تز احراز صلاحیت را رو کرده اند. کسی نمی داند واقعا در مملکت چه شده است، چرا تا به حال در اسلام اصل بر برائت بود حال بر عدم برائت . چرا بعد از تحصن نمایندگان ،آقایان ازبن مرحمت رهبری استفاده کردند برای آنان اصل بر برائت برگشت. حق بقیه رد صلاحیت شدگان چه می شود. حق آنانی که دستشان از دو محفل عمده قدرت کوتاه است به جیب چه کسانی واریز می شود. چرا و هزاران چرای دیگر که در اندیشه ملیونها ایرانی سالهاست که فریاد می کند و جرات خروج ندارد .
به نظر میرسد که انتظلر آقایان از دانشجویان ، مبنی بر حمایت از تحصن ، چندان معقول و به حق نیست . فقط باید پرسید:

آقایان ! به کجا چنین شتابان ؟!




۱۳۸۲/۱۰/۲۵ | ۱۹:۵۷
چند روزی است که بد جوری به گه خوردن افتاده ام،امتحان موتور رو هم که کلی وارد بودم ،ریدم.سر جلسه یهو چشام سیاهی رفت و دیگه واویلا.
خیلی ضعیف شده ام ،چشام گود افتاده رنگم کبود شده،کلیه هم که درد میگیره لاکردار میکشه بالا به ستون فقرات و دیکه خر بیار و با قالی بار کن. ریزش موهامم که افتضاح زیاد شده و اگه به همین منوال پیش بره ،تا چند سال دیگه به آرزوم میرسم و میشم دکتر شریعتی. همه اینا یه طرف ، یهویی از دیشب تا حالا یه درد سنگینتری هم شده قوز بالا قوز، از یه طرف بدنم درد میکنه و از طرف دیگه دلم تیر میکشه، چه می دونم شاید این کفاره گناهام باشه دیگه ، نه خدا.......به هر حال دنیا مردنه چه امروز چه فردا. راضیم به رضات

۱۳۸۲/۱۰/۱۳ | ۱۶:۲۷
سرزمين سرد و خوب خوابها
روز بارانی مردابها همه جا جای من و تو گلی روییده است
نیلوفری آبی
کودکی نمی خواهد بمیرد هنوز جان میکند ..
دست و پا میزند ...
جانم را مینوشد تا بماند
افتخار میکنم که کودکانه دوستت دارم
افتخار میکنم بدون چتر و سر پناهت زیر باران بی حرفی تو شانه به شانه قدم بزنم
سردی پیراهن نگاهت را ندیده ام اما میدانم تو را چون یک سفر بی انتها دل بسته ام

م. فردین 2
 
Bottom