۱۳۸۳/۰۹/۱۴ | ۲۲:۳۵
به نام خدای علی
مادر بزرگم هم رفت، فوت شد ، نیست.دیگه هیچ کس دعایم نمی کند و مستجاب الدعوه ندارم. تموم شد ، همه چیز تموم شد، عشقم هم که چند وقتیه مرده....
فکر می کنم این آخرین مطلب بلاگم باشه> از این به بعد اگه مطلب بدرد بخوری داشتم اینجا می نویسم.
خیلی نا امیدم و افسرده ، تمی دونم دارم اشتباه می کنم یا نه ولی همون احساس علی (ع) رو دارم بعد از ....کاش هیچ وقت پام رو تبریز نمی ذاشتم.

نمی دونست چیزی از عشق
تیکه ابر عشق ندیده
اونی که عاشقش کرد؛
مخمل دستاشو دیده.

با خیالی عاشقونه
زندگی از سر می گیره
می پره از روی ابرا
تا ستاره پر می گیره

اما اونی که دوسش داشت
یه روزی میذاره می ره
آسمون دلش می سوزه
ابرا رو گریه می گیره

منم اون ابر گرفته
می خونم با قلب پر خون
توی تنهایی و غربت
از غمم می باره بارون

بارون امشب منو فهمید
با غم من آشنا شد
قطره قطره ، واژه واژه
با دل من هم صدا شد

یا علی مدد
بی عشق بمونید، اینجوری لااقل نه آلترناتیو کسی می شید ، نه بازیچه ، نه ...
۱۳۸۳/۰۹/۱۱ | ۰۳:۲۲
پس چرا راز مرا با تو نميگويد شب
و چرا راز تو را با من
تا بگيرم سر تنهائي خويش
و بخوابم به خيالي
انگار پشت شب منتظري
و چرا باران
باران
كه به هر قطره اش انگار هزاران حرف است
هيچ بر بام و در و شيشه من
شادي تازه نمي باراند
به تو مي گويم
- از همين جا كه بدان زندانم –
به تو مي گويم
پس چرا قاصدكي آمده
- در دست من است -
ليك هيچش خبري نيست مرا
خانه پشت به مهتاب چه شد
پيچكم حالا به كجا مي پيچد
پشت شب،باران،قاصدك، خانه پشت به مهتاب
اما اسم شب اين ها نيست
اسم شب شايدخواب يك كاشي آبي باشد
در هوا سرگردان
گاهي
سايه مهتابي آبي اش مي شكند

اين که بخواهی، کيست که نمی خواهد. کيست که آزادی و آبادی وطنش را نمی خواهد. اين که بخواهی و هزينه ای برای رسيدن به اين خواست بر عهده گيری، بوده اند و هستند کسانی که برای رسيدن به اين آرزوی ديرين از خود گذشته اند. هم اکنون نام ها بزرگ در بند داريم، نام های بزرگ داريم که از مقام و موقع گذشته اند، و همين پريروز بود که در سالگرد قتلشان به ياد کسانی بوديم که جانشان بر سر اين کار رفت. پس از خود می پرسم چه کم داريم. چيست آن که ما را حجاب و مانع است برای رسيدن به آرزوی صدساله، وقتی در جهانی زندگی می کنيم که انسان ها در آن بيش از هميشه ی تاريخ به فکر يکديگرند و از خشونت گريزان و آماده شادمانی بر سر افزوده شدن جامعه ای ديگر به جوامع مردم سالار. وقتی آرزومندان آزادی و آبادی در ايران به اندازه ای رسيده اند که انکارشان نمی توان و مهارشان هم. وقتی ديگر زيستن در جامعه ای که مردم مدار آن نباشند به اندازه کافی خطرناک شده است و هيچ قدرتی به اندازه قدرت خواست مردم حامی و پشيتبان جوامع برای گذر از خطرها و رسيدن به آرزوها نيست. وقتی هم اين روزها در بيست درجه زير صفر مردم در ميدان مرکزی کيف ايستاده اند و جهان را به تماشای خود خوانده و به حمايت خود کشانده، وقتی در عراق خون و آتش به هم آميخته و جشن پيروزی بر ديو را بر مردم تلخ کرده است.
وقتی همين چندی قبل – پيش از آن که اکثريت مردم رخ بگردانند از صندوق های رای – اکثر ايرانيان با رای خود در دوم خرداد نشان دادند که در عين نياز به آبادی، آزادی را ترجيح می دهند. وقتی ربع قرن پيش مردم ايران در عين رفاه و آبادی در پی آزادی انقلاب کردند. هر روز از خود می پرسم چرا ما بايد در بيان اين سخن حق الکن باشيم که آبادی و آزادی ايران آرزوئی محال نيست و تجربه قرن گذشته نشان داد که اين آبادی و آزادی بی هر کدام ، ناپايدارست و جامعه را آن طمانينه و قرار نمی دهد که جوامع مردم سالار دارند.
وقتی می دانيم، نگاه داشتن حکومت هائی که مردم مدار آن نيستند چه هزينه غيرلازمی بر دوش جامعه می گذارد که جوامع مردم سالار چنين هزينه ها ندارند و نه نيازی به هر روز ساختن نهادی تازه برای مهار جامعه، وقتی می بينيم آن حکومت ها که سقوط و فروپاشی دلشمغولی روز و شبشان نيست و جست و جوی دشمن نياز مدامشان نه، چه دست بازی دارند برای رسيدن به آبادانی. وقتی به چشم می بينيم که چرخ جوامعی که مردم را سالار نگرفته اند نمی چرخد و در دايره بسته می گردند و مدام بر مصايب خود می افزايند. وقتی دنيا را می بينيم و با اين ديدن نمی توانيم خاموش بنشنيم که اگر هم کس بنشيند گناه است. آن وقت است که مقدمه فراخوان درباره آينده ايران شادی به دل می آورد. يعنی ما آن قدر بالغ شده ايم که بی نيازی به انقلاب و هرج و مرج، بی نيازی به تفنگدار خارجی که مدعی است در کوله خود آزادی می آورد ، بی نيازی به داغ و درفش و جانفشانی، بلند و روشن می گوئيم آن قانون اساسی که بعد از انقلاب نوشتيم و ده سالی بعد بر بندهای آن افزوديم راه به آزادی و آبادی نمی گشايد سهل است که راه ها سد می کند و بايدش دوباره نوشت. از ديد من "فراخوان ملی برگزاری رفراندوم" سخن اساسی اش اين است. و پس از آن همه پرسی را در برابر می نهد. برای رسيدن به " حکومتی آزاد بر مبنای اعلاميه جهانی حقوق بشر" صاف و روشن
فراخوان برای تغيير قانون اساسی، مدنی ترين و از متمدنانه ترين خواست هاست و با تاکيد بر تجربه های گرانقدر همين ربع قرن و هم صد سال گذشته بيان می شود. و برای اين مهم نام می نويسد. نام نوشتن در اين فراخوان يعنی که من آماده ام برای زندگی بهتر. يعنی اين سخن که اگر همه چيزی بگوئيد من از نظر خود دست نخواهم شست نه کلمه ای کم و نه بيش، خرافه ای است که متعلق به انسان امروز نيست. يعنی اين عادت که کسانی شبانی به خود بپسندند و رمه گی برای مردم، پوچ و ياوه است. يعنی ما آدميانيم. يعنی خودم را يک رای و نظر می دانم نه کم و نه بيش. يعنی می دانم دوران توسل به سمبل ها، قهرمان ساختن ها و جست و جو برای شبانی که رمه را راه بنمايد گذشته است. يعنی آی جهانيان، ما که ايرانيانيم بر پای خود ايستادن می توانيم. بی قهر و بی غصب ساختن می توانيم، بی داغ و بی درفش اصلاح کار خود می توانيم. گونه گونيم چنان که همه جهان. زنده ايم و به همين زنده بودن گونه گونيم. اما هر کداممان را يک رای می دانيم. يک نظر. و به اعتبار آن که انسانيم حق داريم آزاد باشيم و به همين اعتبار سزاواريم که در جامعه ای آباد زندگی کنيم. به رای خود. چرا که نه.
هدايت در نامه اي به جمال زاده
نه حوصله ي شكايت و چس ناله دارم و نه مي توانم خودم را گول بزنم و نه غيرت خودكشي دارم. فقط يك جور محكوميت قي آلودي است كه در محيط گند بي شرم مادر قحبه اي بايد طي كنم. همه چيز بن بست است و راه گريزي نيست
هدايت در نامه اي به جمال زاده
نه حوصله ي شكايت و چس ناله دارم و نه مي توانم خودم را گول بزنم و نه غيرت خودكشي دارم. فقط يك جور محكوميت قي آلودي است كه در محيط گند بي شرم مادر قحبه اي بايد طي كنم. همه چيز بن بست است و راه گريزي نيست
Haloscan commenting and trackback have been added to this blog.
 
Bottom