۱۳۸۴/۰۳/۱۰ | ۲۰:۲۰
بيانيه شدید الحن انجمن اسلامي دانشگاه تبريز و علوم پزشكي
در محكوميت اقدامات اخير بسيج دانشجويي دانشگاه تبريز


تبریز نیوز:سرویس سیاسی:انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تبريز و علوم پزشكي در محكوميت اقدامات اخير بسيج دانشجويي
دانشگاه تبريز بيانيه شدید الحنی صادر کرده است.
متن کامل این بیانیه در زیر آمده است:

"اي حسين !اي شهيد بزرگ ! آمده ام تا با تو راز و نياز كنم ، دل پر درد خود را به سوي تو بگشايم ، از انقلابيون دروغين گريخته ام ، از تجار ماده پرست كه به اسلحه انقلاب مسلح شده اند بيزارم، از كساني كه با خون شهيدان تجارت مي كنند متنفرم از اين ماكياول صفتاني كه به هيچ ارزش انساني پايبند نيستند و همه چيز مردم را، حيات و هستي و شرف خلق را و حتي نام مقدس انقلاب را فداي مصالح شخصي و اغراض پست مادي خود مي كنند گريزانم‌"
شهيد دكتر مصطفي چمران

جنبش دانشجويي ايران در مقام يكي از پايدارترين و كهن سالترين مجاهدان راه آزادي، روزهاي تلخ و شيرين بسياري را گذرانده است، از پا فشاري بر"عقيده" تا جان فشاني در"جهاد" از آن روزها كه تنها نواگر يكتا پرستي بود تا آن شبها كه يكتا مويه گر آزادي شد، از "حسينيه ارشاد" ، از "مسجد هدايت‌" تا "مجنون" تا "سوسنگرد" تا " خونين شهر" از فريادهاي قهرمانانه در سپاه مصدق تا نجواهاي آزادي خواهانه در ركاب خاتمي از افسوس هاي آن روز تا آرزوهاي امروز، جنبش دانشجويي ايران فراموش نكرده است فريادهاي آنان را كه حمله به تجمعاتش را "تكليف" مي دانستند و سركوب دانشجويان را "وظيفه" و آنان را كه ذكر "يا حسين" را چاشني حمله به كوي دانشگاه كردند و اين "مستحب" را به نام آن "حبيب" آراستند.
و دريغ كه اين گفتمان هنوز خاتمه نيافته است، دريغ كه تهديدات اين سالها اين آتش را كم سو نكرده است،‌ دريغ كه خون شهداي راه آزادي، "استحباب" بر هم زدن تجمعات را كم رنگ نكرده است.
هشتم خرداد ماه هشتاد و چهار نيز فرصتي ديگر بود تا اين بلندگويان هميشه ارتجاع،‌ عربده "خاموش باش" را تهديد كنند و فريادهاي " ديگر نفهم" را زنده نمايند.
ديروز بسيج دانشجويي دانشگاه تبريز در معيت عناصر شبه نظامي غير دانشجو (كه به كدامين تدبير از سد نيرومند انتظامات درب دانشگاه عبور كرده بودند، خدا مي‌داند!) بار ديگر عزم خاموش نمودن خرده نجواي آزدي خواهي را به رخ كشيدند و بدان زبان كه خود بهتر مي دانند پاسخگوي دانشجويان گرد آمده در تالار دانشجوي دانشگاه تبريز شدند، آنان كه خاموشي جمهوري را آرزو دارند و براي دفن جمهوريت هر آنچه توانستند كردند تا جز عربده هاي خود نشنوند اينان كار را تا آنجا پيش بردند كه استاد بزرگوار دانشگاه تبريز ، دكتر غفار فرزدي را نيز آماج هجمه زباني خود كردند و چه تلخ يادآوري شد خاطره آن قومي كه ديگر استاد بزرگوار "سروش" گرانقدر ايران زمين آنان را "قوم آدمخوار" خوانده بود. طرفه تر اينكه اين عزم بار ديگر زماني قوت گرفته است كه خطر مشاركت گسترده مردم در برگزيدن رئيس جمهور مشام تشنگان قدرت را سخت آزرده است و اي بسا كه آنان باز قصد از صحنه راندن و دل سرد نمودن اين ملت را كرده اند، ياد روزهاي خوش زمستان هشتاد و يك را نموده اند و دريغ گوي بهار هفتاد و شش شده اند اما آنها سراينده كلام آخر نخواهند بود.
انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تبريز علوم پزشكي ضمن پوزش از عموم دانشجويان اين دانشگاه اراده جدي و قاطع خود را براي دفاع از حداقل حقوق دانشجويان در بيان آرا و عقايد خود اعلام مي دارد و موارد زير را متذكر مي شود:
یک.ضمن محكوم نمودن حركت از پيش طراحي شده و مذبوحانه بسيج دانشجويي دانشگاه تبريز و برخي عناصر شبه نظامي در بر هم زدن برنامه تريبون آزاد دانشجويي انجمن اسلامي دانشحويان ، اين تشكل حق قانوني خويش مي داند تا از طريق كليه مراجع ذيصلاح با اخلال گران و آشوب طلبان برخورد نمايد.
دو.انجمن اسلامي دانشجويان بر آن است كه در مقام روشنگري و تبيين حق، برگزاري مراسمي را كه محوريت آن دانشجوست در اولويت برنامه هاي خود قرار دهد و ضمن بازگويي بي پرده مشكلات اين راه ، مشكل سازان اين طريق را معرفي نموده، آنان را در معرض قضاوت عموم دانشجويان قرار دهد.
سه. انحمن اسلامي دانشجويان با باور به اين نكته كه بسيح دانشجويي دانشگاه تبريز و شبه نظاميان هوادار و وفادار به آنها فاقد حداقلي از مدنيت و ناتوان از ارائه مدني آرائشان مي باشند، از اين پس تلاش خواهد كرد با نظارت دقيق انضباطي در برگزاري برنامه هايش تريبوني فراهم آورد تنها براي آنها كه هرگز امكاني نداشته اند تا صدايشان را از ميان عربده هاي اين هياهوگران و غوغاسالاران به گوش ديگران برسانند.
چهار. انجمن اسلامي دانشجويان از كليه اعضاي بسيج دانشجويي دانشگاه تبريز خواهشمند است براي ادامه فعاليتهايي از اين دست، براي خود نام ديگري برگزينند و در سالگرد ارتحال آن پير جماران بيش از اين نام "نيروي مقاومت بسيج مستضعفين" را خدشه دار نسازند
بديهي است انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تبريز و علوم پزشكي از آزادي تريبونهايش براي هرآنكه از گفتماني مدني برخوردار است دفاع مي كند.
۱۳۸۴/۰۳/۰۶ | ۰۹:۴۵
سلام

ننه پیرزن و انتخابات

یکی بود یکی نبود، یه پیرزن راستگرا بود یه حیاط داشت قد غربیل، اتاقی داشت قد بشقاب، درخت سنجدی داشت قد چوب جارو، تو
خونه پیرزن هیج جایی نبود، با وجود این شورای هماهنگی هم همون جا تشکیل می شد. تا اینکه در یک شب سرد و سیاه زمستون که سگ تو خیابون پر نمی زد، ولی حسنی رفته بود نمازجمعه، باد اومد و بوران اومد، چیزی نشد که توفان اومد. در همین موقع پیرزن که شامش رو خورده بود و می خواست بخوابه شنید که در می زنن. رفت در رو واکرد دید یه گنجشک داره از سرما می لرزه، بهش گفت: ای ننه پیرزن! الآن هوا سرده و من هم از وقتی از لندن لیسانسم رو گرفتم، هرسال نامزد انتخابات می شم و الآن هم جایی ندارم، بذار امشب اینجا بمونم. فردا که انتخابات شد از اینجا می رم به کاخ ریاست جمهوری. پیرزن دلش سوخت و گفت: خیلی خوب، بیا برو گوشه حیاط، ولی زیاد سروصدا نکن.

پیرزن رفت که بخوابه ولی هنوز چشماش گرم نشده بود که دید یکی داره با لگد در می زنه، رفت و در رو باز کرد. دید یک حيوان زحمتکش وایستاده وگفت: امشب هوا سرد می باشد و من هم از زمانی که دیگر کار نظامی نمی نمايم و اقتصاد فرموده ام قصد داشتم نقشه جغرافیایی منطقه را تغییر بگردانم که هوای سرد هجمه فرمود و من جایی ندارم، به من جایی بکن تا فردا بعد از انتخابات بروم به کاخ ریاست جمهوری و دفع مزاحمت گردم. پیرزن دلش سوخت و گفت: لال بشی با این حرف زدنت، برو اون گوشه حیاط، پوتینت رو هم در بیار بگیر بخواب.

پیرزن رفت که بخوابه، اما هنوز چشماش گرم نشده بود که صدای در شنید، رفت در رو باز کرد و دید یه مرغ تخم طلا با موهای طلایی پشت در وایستاده، مرغه گفت: امشب هوا سرده و من از وقتی از صدا و سیما بیرون اومدم وسط خیابون بودم، داشتم کتاب نظرات توماس آکویناس رو می خوندم که دیدم باد و بارون اومد، بذار امشب اینجا بخوابم، فردا صبح که انتخابات شد می رم کاخ ریاست جمهوری و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن گفت: تو هم بیا تو، برو گوشه حیاط بخواب تا صبح.

پیرزن رفت تو اتاق و لحافش رو سرش کشید، اما هنوز خوابش نبرده بود که صدای در اومد. رفت در رو باز کرد دید یه کلاغ سیاه بی ریخت اونجا وایستاده و داره می لرزه. کلاغه گفت: امشب هوا سرد بود و من هم داشتم خودم رو برای اداره جهان به وسیله پابرهنگان آماده می کردم که توی ترافیک مستکبران گیر کردم، بیرون هم باد و بوران بود، به من یه جایی بده، فردا صبح که انتخابات شد و به حول و قوه الهی من رئیس جمهور شدم می رم کاخ ریاست جمهوری و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن دلش سوخت و گفت: الهی مادرت برات بمیره، چقدر بی ریختی! برو روی درخت سنجد و بگیر بخواب.

پیرزن رفت بخوابه که دید صدای در می آد، رفت در رو باز کرد دید یک حيوان دست آموزپشت دره. اون گفت: سلام خواهر پیرزن! امشب هوا سرد بود و من هم از وقتی استعفا دادم و کت و شلوار تیپ تایتانیک ناناز خریدم مشغول پرواز از طرقبه به تهران بودم، سردم شده. امشب به من یه جایی بده، فردا اول صبح که انتخابات شد می رم کاخ ریاست جمهوری و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن گفت: برو تو فقط اون چکمه تو در نیار که بوی گندش همه رو اذیت می کنه، برو توی زیرزمین بخواب تا فردا صبح.

پیرزن رفت توی اتاق و سرش رو گذاشت روی بالش، اما هنوز چشم هم نذاشته بود که صدای در اومد، رفت در رو باز کرد و دید گربه است. گربه گفت: امشب هوا سرد بود و اوضاع ژئوپلیتیک منطقه هم خراب بود، من هم از وقتی از امامزاده قاسم اومدم و وزیر شدم و از اونجا هم بیرون اومدم دیگه هیچ جایی نداشتم، هوا هم سرد شده، بذار من امشب اینجا بخوابم، فردا یا می رم کاخ ریاست جمهوری یا انصراف می دم می رم توی کابینه و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن گفت: ای گربه بیچاره! برو اون گوشه بخواب تا فردا صبح.

صبح که پیرزن از خواب بیدار شد دید سگ می زنه گربه می رقصه، حیاط غلغله روم بود، دید همه دارن تبلیغات انتخاباتی می کنن و با موبایل دارن حرف می زنن. اومد و گفت: همه تون باید برین سراغ خونه و زندگی تون. اینجا ما فقط یه نفر رو کاندید می کنیم. بعد به گنجشکه گفت: برو بیرون. گنجشکه گفت: من که جیک و جیک می کنم برات، تخم کوچیک می کنم برات، بذارم برم؟ ننه پیرزن گفت: تو به نفع مرغ تخم طلا برو کنار، گنجشک گفت چشم. گنجشک رفت.

بعد ننه پیرزن به کلاغ گفت: ای کلاغ بی ریخت! تو باید بری. کلاغ گفت: من که قار و قار می کنم برات، کار شهردار می کنم برات، بذارم برم؟ پیرزن گفت: آره، تو باید بری. کلاغ رفت.

بعد ننه پیرزن به گربه گفت: ای گربه! پاشو برو بیرون! گربه گفت: من که معو می کنم برات، دست ها رو می کنم برات، بذارم برم؟ ننه پیرزن گفت: تو که می خوای به نفع اون یکی انصراف بدی، بیخودی جای ما رو نگیر و برو بیرون. گربه در حالی که اعلام انصراف می کرد از در بیرون رفت.

بعدش ننه پیرزن به حيوان زحمتکش گفت: تو هم زیاد حرف می زنی، هم غلط حرف می زنی، هم بازتاب حرفات می خوره تو سر مردم، هم زیاد جا می گیری، پاشو برو بیرون. اونم گفت: من که عرو عر می کنم برات، همه رو خر می کنم برات، همسایه رو از خطر آمریکا خبر می کنم برات، بذارم برم؟ پیرزن گفت: آره، برو بیرون. حيوان زحمتکش فکری کرد و گفت: نمی رم. ننه پیرزن گفت: مگه قرار نشد وقتی یکی از شماها انتخاب شد بقیه برن بیرون؟ گفت: آره، قرار شد. پیرزن گفت: حالا تو چرا نمی ری؟ گفت: آخه من حيوان زحمتکشی هستم. بعد هم در حالی که افسردگی قبل از انتخابات گرفته بود، اعلام استقلال از شورای هماهنگی کرد و رفت بیرون.

پیرزن به مرغه گفت: مرغ تخم طلا، برو بیرون. مرغ تخم طلا گفت: من که قد قدا می کنم برات، بی سروصدا می کنم برات، بذارم برم؟ ننه پیرزن نگاهی به موهای بورش انداخت و گفت: نه، تو بمون، من تو رو به عنوان نامزد معرفی می کنم. مرغ در حالی که خوشحال شده بود رفت تا برای هنرمندان سخنرانی کنه.

پیرزن به حيوان دست آموز گفت: پاشو برو بیرون! حیوان در حالی که عشوه شتری اومده بود و عینک ریبن زده بود و اکلیل زده بود روی موهاش و لباشو ماتیک براق زده بود، گفت: من که واق و واق می کنم برات، حنیف رو چلاق می کنم برات، بذارم برم؟ پیرزن یه فکری کرد و گفت: آره، برو. اونم واق و واقی کرد و گفت: نمی رم نمی رم نمی رم.

قصه ما به سر رسید، کلاغه مثل قبل به خونه اش نرسید.

بالا رفتیم ماست بود، خرتوخر توی جناح راست بود
پائین اومدیم دوغ بود، اوضاع خیلی شلوغ بود
ابراهوم
۱۳۸۴/۰۳/۰۴ | ۱۲:۰۰
به نام خدای علی و عشق و عدالت

چند نکته که فکر می کنم به درد همه بخوره
1. زندگی روند ادامه دار خلق و آفرینش چیزی است.
2. رمز موفقیت سالکان بزرگ پایداری و استواری در عقیده و تزلزل ناپذیری اوناست.
3. "نه" رو به عنوان پاسخ قبول نکن.
4. ما هر اونچه که ، احساس می کنیم و به زبون می آریم ، می تونیم خلق کنیم.
5. زندگی می تونه روند خلق کردن یا واکنش نشون دادن باشه ، چه بهتر که همیشه خالق باشیم نه واکنش دهنده به مخلوقات بقیه.
6. روح خلق می کنه ولی ذهن بازتاب نشون می ده.
7. روح چیزی رو که ذهن نمی تونه حتی تصور کنه ، درک می کنه .
8. در پی و در تلاش این نباش که چه کاری واست "بهتره"کاری رو شروع کن که احساس می کنی درسته و نشون دهنده "خود واقعی " توست.
9. احساسات ، واقعیت توهستند.اونی برای تو بهتره که واست واقعی باشه.
10. افکار ، احساسات نیستن.فقط عقایدی اند که می گن چجوری بایست احساس کنی.وقتی با احساس قاطی می شن، حقیقت رو درب و داغون می کنن.
11. واسه بازگشت به احساسات ، ذهنیتت رو کنار بذارو از دلت فرمان بگیر.
12. وقتی به حقیقت خودت رسیدی باهاش زندگی کن.
13. احساست منفی احساس واقعی تو نیستن.اونا افکاری هستن که تو در مورد چیزی داری، اساسشونم تجربه ایه که از خودت یا بقیه داری.
14. حقیقت خالص اینجا و در زمان حال خلق میشه، نه اینکه تکرار عملی باشه. پس تجربه قبلی نشونه حقیقت نیست.
15. برای تغییر واکنشت به هر چیزی ، در حال زندگی کن.(به قول عرفا در لحظه خوش باش) نه در گذشته باش و نه در آینده.(انگلیسیا واژه قشنگی واسه حال دارن:pre-sentیعنی از قبل فرستاده شده ، یعنی احتیاجی به تجربه قبلی تو نیست ، خود خدا ، حال رو برات فرستاده ، خرابش نکن.)
16. گذشته و آینده فقط در فکر وجود دارن.لحظه فعلی تنها لحظه ایه که حقیقت داره. در لحظه بمون.
17. جستجو کن ، حتما پیدا می کنی.
18. از همه فرصتایی که می تونه تو رو به بالا سریت کانکت کنه استفاده کن.چه به صورت دعا باشه چه نیایش چه نماز چه مطالعه ، چه نوشتن و....
19. در کل زندگی زیباست ای زیبا پسند/ زنده اندیشان به زیبایی رسند.
۱۳۸۴/۰۳/۰۲ | ۰۷:۵۲
به نام خدای علی
دوستی در جریانی که مدتی است مرا درگیر کرده و فکرم را مشغول ، اظهار نظری کرد و ایراد فضلی. می گفت که فلانی در حد تو نیست و بیشتر فکر کن و فلانی به درد تو نمی خورد.
اولا دوست عزیز شما بنده را زیادی بالا فرض کرده اید ، مگر شما مرا چه قدر می شناسید ، دوما علف باید به دهن بزی شیرین بیاد و سوما:
مکن به چشم حقارت نگه در من مست
که آبروی شریعت به این قدر نرود

و اما ، دیشب شبی بود از اون شبا : خونه یکی از رفقا بودم و نیی بود و ضربی و تاری و حالی. جاتون خالی خیلی حال داد. از اون شبا بود که بد جوری دلم می گیره و فقط با خوندن آروم می شم. دیشب هم که جمعمون جمع بود و به قولی جو هم گرفته بودم.بعد کلی مدت که دست به نی نزده بود، یه خورده نی زدم ، ای یه چیزایی هنوز یادم بود. دو تا تصنیف از استاد خوندم ، بد در نیومد ، البته بچه ها فوق العاده بودن:
ز دست محبوب ، ندانم چون کنم
وز هجر رویش ، دیده جیحون کنم
یارم چو شمع محفل است، دیدن رویش مشکل است
سرو مرا پا در گل است،بر خط و خالش مایل است
یار من ، دلدار من ، کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن
رفتم به سوی کوی او
با او نشستم روبرو
گفتم سخنها مو به مو
یار من ، دلدار من ، ، کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن

و در اخر هم این تصنیف باز از آهنگ وفای استاد، جالب بود که داداش فرامرز اینو با نی می زد:
به شب وصلت ، جانا ، دیوانه شدم
به شمع رخت ، جانا ، پروانه شدم
به مه روی تو من ، جانا ، حیران و ماتم
ز غم عشق تو شد ، جانا ، صبر و ثباتم
به حال من نگر، دلبر، دلبر ، زار و نزارم
شیدای توام ، تاج سرم بیا به سرم
رسوای توام ، چشم ترم بنشین به برم
عاشقم کردی ،جانا ، دلم را بردی
بزلف سر کجت ، دلبر ، دلبر ، گمشده دلم
به ماه عارضت ، دلبر ، دلبر ، حل کن مشکلم

یه هر حال
هر کسی از ظن خود شد یار من ....
۱۳۸۴/۰۲/۳۱ | ۰۰:۱۱
رفت ، بی آنکه بپرسد تو چرا اینجایی!؟
چرا آمده ای؟
"هالو خرت به چند؟!"
بی آنکه اشک مرا ذرهای به حساب آورد.
و اشک بود و اشک بود و اشک بود و اشک
و قطره ای نمناک که بایست می بارید و نشد
و رفت.
آتشم کشید و رفت...
۱۳۸۴/۰۲/۲۶ | ۱۷:۳۶
سلام
سلام
گفته بودم كه از آدمايي خوشم مياد كه باطنشون خيلي بهتر از ظاهرشونه، ديشب هم داش مسعود ما كه خيلي هم دلداره ؛ يه شعركي خوند از خيام كه بد جوري مارو گرفت:

شيخي به زني فاحشه گفتا مستي
هر دم تو به دام يك كسي پا بستي

گفت شيخ تو هر آنچه گويي هستم
آيا تو چنان كه مي نمايي هستي

قربون هر چي آق مسعود گله؛ زت زياد
يا علي
۱۳۸۴/۰۲/۲۲ | ۱۱:۰۷
هیستری هاشمی

با وجود واکنش‌هایی که به یک آگهی تبلیغاتی در چند وب‌لاگ شده است، باید به گونه‌ای جدی در گفتار کسانی که معتقدند جنبش دوم خرداد و دوران هشت‌ساله‌ی اصلاحات باعث رشد عقلانیت و واقع‌گرایی در جامعه شده است، تردید کرد. زمانی برای گرم شدن بازار انتخابات، سردمداران اصلاحات نیاز داشتند که با تخریب هاشمی فضای انتخابات را گرم کنند. اما امروز مخالفان هاشمی کاسه‌ی داغ‌تر از آش شده‌اند و طاقت یک آگهی کوچک را هم ندارند، گویا فراموش کرده‌اند که در همان روزنامه‌هایی که مقاله‌های آتشین علیه هاشمی نوشته می‌شد، صفحاتی هم برای تبلیغات انتخاباتی هاشمی به هواداران او واگذار می‌شد. حتا برخی فراموش کرده‌اند که گنجی که پرچمدار افشاگری علیه هاشمی بود او را عالیجناب سرخپوش می‌نامید و نه عالیجناب خاکستری. بدین معنا که او را مسبب و مسؤول آن جنایات نمی‌دانست، اما کسی بود که از این اقدامات خبر داشت.امروز سران اصلاحات دیگر آن روحیه تخریبی را فراموش کرده‌اند، تمایلی هم ندارند برخوردهای تند 5 سال گذشته را به خاطر آورند. اما کودکانی را که زمانی از لولو ترسانده‌اند، به راحتی نمی‌توان ساکت کرد، آن‌ها عادت کرده‌اند و این عادت کم‌کم به نوعی هیستری تبدیل شده است. دیگر هرجا نامی از هاشمی بیاید رگ گردن‌شان بالا می‌زند و خون‌شان به جوش می‌آید.قصد من تخطئه‌ی افشاگری‌هایی که در آن سال‌ها انجام شد، نیست. به هر حال کسانی که با وجود تمام مشکلات و خطرها از جان‌گذشتگی کردند و پرده از برخی جنایات برداشتند، تلاش‌شان قابل ستایش است. اما مشکلی که در آن زمان وجود داشت فضای نامتقارن نقد و افشاگری بود. شاید در این قضیه هم کسی مسؤول نبود. مشکل از کسانی نبود که افشاگری کردند، کمبود از جایی بود که افشاگری نشد. در آستانه‌ی انتخابات مجلس ششم جامعه در معرض یک انتخاب بود، انتخابی میان دو گروه از نسل انقلاب. اما توافقی نانوشته وجود داشت که نباید نقدها و افشاگری‌ها به دوران امام برسد و این موضوع فقط به ضرر هاشمی تمام شد. عملکرد هاشمی بیشتر به پس از درگذشت خمینی مربوط می‌شد و با دقت کالبدشکافی شد. درحالی که به عملکرد روحانیان دیگری که خود را اصلاح‌طلب می‌دانستند از جمله محتشمی‌پور، کروبی و موسوی خوئینی‌ها اصلاً پرداخته نشد. زمانی که برخی از هوادران هاشمی یادآور شدند که او با برگزاری انتخابات زمینه‌ساز دوم خرداد شده است، با غرور گفتند که این وظیفه‌ی او بوده است و مایه‌ی افتخار نیست. اما بعدها برگزاری مفتضح انتخابات مجلس هفتم نشان داد که انجام دادن وظایف هم گاهی اوقات کار ساده‌ای نیست و از هر کسی برنمی‌آید.اگر بنا بود عملکرد روحانیان اصلاح‌طلب نیز بر مبنای منافع ملی نقد شود، بی‌شک آنان کارنامه‌ای سیاه‌تر داشتند. با وجود این، نه تنها خسارات هنگفت و جبران‌ناپذیری که امثال این افراد به منافع ملی وارد کردند ناگفته ماند، بلکه پس از انتخاب‌شان نیز بر صدر نشستند. کروبی که شد رییس مجلس و محتشمی که نمایندگی‌اش مدیون اخراج علیرضا رجایی بود، شد رییس فراکسون اصلاحات.اگر بنا باشد هاشمی را نقد کنیم، بی‌شک کارنامه‌ی قابل قبولی نخواهد گرفت و حقیقتاً به گذشته تعلق دارد. اما تخطئه کردن یک آگهی به سایتی که بناست اخبار انتخاباتی هاشمی را پوشش دهد، به گذشته‌ای دورتر تعلق دارد، به دوران کودکی، دورانی که آدم‌ها به فرشتگان و دیوان تقسیم می‌شدند. آگهی دادن چند وب‌لاگ به یک سایت تبلیغاتی سیاسی با هیچ منطقی قابل سرزنش نیست، البته با این فرض که بپذیریم همه‌ی انسان‌ها و از جمله خوانندگان وب‌لاگ‌ها دارای شعور و اختیار هستند. وب‌لاگ‌ها رسانه‌ای ملی با بودجه‌ی عمومی نیستند که دیگران حق داشته باشند در مورد نوع تبلیغات‌شان نظر بدهند. اتفاقاً پذیرش تبلیغات در این وب‌لاگ‌ها نشانه‌ی جدی گرفتن وب‌لاگ‌نویسی از سوی گردانندگان آن‌هاست و شایسته‌ی تقدیر است.
۱۳۸۴/۰۲/۲۱ | ۱۲:۵۳
باز هم گناهی دیگر

آدم نمی شی تو بچه.
۱۳۸۴/۰۲/۱۷ | ۱۷:۴۳

الهی سقف آرزوت، خراب بشه روی سرت
بیای ببینی که همه ، حلقه زدن دور و برت
الهی که روز وصال ، طوفان شه از سمت شمال
هیچی از اون روز نمونه ، بجز گلای پرپرت
قسم می خوردی با منی، قسم می خوردی به خدا
خدا الهی بزنه ، تو کمرت ، تو کمرش
من اهل نفرین نبودم ، چه برسه که تو باشی
بیاد الهی خبرت، بیاد الهی خبرت
عمرت الهی کم نشه ، اما پر از غصه باشه
زجرایی که به من دادی، بکشی تا به آخرش
الهی که یه روز خوش ، از تو گلوت پایین نره
رسوای عالمت کنن، اون چشای در به درت
می خام بدونم قد من ،عاشقته دوست داره
این که رها کردی منو ، می ارزه به دردسرش
هر چی بدی کردی به من ، الهی اون با تو کنه
ببینی دیگری به جات ، رفته شده همسفرش
می گفتی نفرین نکن ، اینم نفرین . اینجوری با حاله نه. یاهاهاهاهاهاها...................شوخیه جدی نگیرین.
 
Bottom