۱۳۸۲/۰۸/۰۹ | ۲۰:۱۱
امروز بعد از سالها دیوونه شدم.نمی دونم چی شد ولی عجیب قاط زدم.یه جورایی می خواستم دیکتاتوری کنم،واحساس می کردم همه بایس ازم حساب ببرن.آخه مثلا قراره سحرا من پاشم و بچه ها رو بیدار کنم،امشب هم خیلی بم فشار اومده بود ،در حدود 100اتمسفر،بعدشم هیچی دیگه قاطی کردم اسیدی.اتاقمون مثه پادگان شده بود،نمی دونم بچه ها مرام گذاشته بودن یا واقعا وقتی عصبی میشم اینقدر جذبه پیدا میکنم .تا می تونستم سرشون داد زدم هر چی فحش بلد بودم نثارشون کردم.بنده خدا ماجد بد جوری پاچه خواریمو می کرد و چایی می ریخت واسم.کل جریانم واسه چند دقیقه بیشتر موندن تو آشپزخونه و کل انداختن با چند تا دانشجوی عوضی بود.خداییش الان خیلی از کارم پشیمونم ولی غرور مسخرم اجازه نمی ده ازشون مذرت خواهی کنم.آره اینجوریم دیگه چه می شه کرد

 
Bottom