۱۳۸۳/۰۵/۰۸ | ۰۰:۵۵
به نام او

چند روزه هاردم به رحمت خدا رفته او دسترسی به سیستم نداشتم. امشب هم احمد ، دوست صمیمیم  ، لطف کرد و کیسشو ورداشت آورد واسم. به هر حال مثل اینکه مشکلات داره کم کم بر طرف میشه و این سمینار رهبران ناشناخته هم داره کمکمک واسه خودش پامی گیره، گفتن که باید یکی دو نفر دیگه به سمینار اضافه کنین و از اون حال و هوای نهضت آزادی در آرینش. ما هم دیدیم کی بهتر از آقا مهدی باکری، تازه به قولی من مثلا الان تو جایگاه سابق اونم، شاید اینجوری مام آدم شدیم، نه؟ آقا مهدی هم، هم رشتم بود و هم تو شورای ولیعصر(عج) بو دو هم عقیدتی سیاسی انجمن. قسمت دیگه ، کاریش نمیشه کرد.
از امروز تصمیم گرفتم آدم بشم ، پاک پاک پاک. خدایا کمکم کن.
یا رب

نوشته شده توسط فردين روزبهاني

به نام او
دوستی عزیز ، در اوایل تابستان ، به من گفت: غرورت بیش از حد است و بسیار از خود تعریف می کنی ، مثلا اگر تو نقاشی ، من هم نقاشم ، اینکه این همه دبدبه کبکبه ندارد.
بسیار فکر کردم و آخر نفهمبدم من تا به کی و به کی گفته ام که حتی کشیدن چند خط کج و کوله را هم ، می توانم تا چه رسد که ادعای نقاش بودن بکنم. به هر حال دوست عزیز تر از جانم اگر کشیدن سالی چند خط کج و کوله اسمش نقاشی است ف همه مردم نقاشند.من کی تا به حال چنین ادعایی داشته ام.
و اما غرور ؛ نمی دانم مردم را تا چه حد می شناسید؟ نمی دانم تا چه حد درک می کنید شخصیت و مردانگی یک مرد را ؟
شاید اشتباه می کنم ، نمی دانم ، شاید یکی باید به من تذکر بدهد؟
همیشه اینطور فکر کرده و می کنم که نباید غرورم شکسته شود ف نباید شخصیتم خرد شود ف که اگر شخصیتم ، غرورم خرد شود ، به طور یقیین دیگر کسی نمی تواند به من تکیه کند و یک انسان خرد وشکسته ، هیچگاه نمی تواند تکیه گاه انسانی دیگر باشد. تنها راهی که برای گریز از این اتفاق به نظرم آمده ، بیش از حد نشان دادن غرورم و تعریف بیش از حد از خود است ، چون به این روش اگر گاهی مجبور به عقب نشینی و خود شکنی شوم ، همین پوسته کاذب را شکسته ام و به شخصیت اصلی ام گزندی نمی رسد.
کاش درست اندییده باشم.

اعتراف گونه ای از فردین
 
۱۳۸۳/۰۵/۰۴ | ۲۱:۰۱
عذا داري تخم مرغها

۱۳۸۳/۰۵/۰۳ | ۱۱:۴۲
خیلی وضعیتم قاراش میشه، انقدر گرفتاری پیش اومده که هنوز نتونستم به خونه بگم واسه چه کاری اومدم خونه.  تازه گفتم میام خونه از انجمنی بازی خلاص می شم که گفتن بیانیه بنویس واسه حکم آغاجری، یه جورایی نوشتن و استفاده از آیه و حدیث اینجورکی برام سخته. نمی خوام شامل همون شیوه دگماتیسم نقابدار دکتر سروش بشم ولی راه دیگه ای نیست.
اینم متن اولیه بیانیه:

 

 
"جرات دانستن داشته باش"   امانوئل کانت
" ان في اختلاف علماء امتي رحمه"  پيامبر گرامي اسلام
    در کشوري زندگي مي کنيم که سالهاست مناقشه بين کساني که اسلاميت نظام را افضل بر جمهوريتش مي دانند ، با کساني که عکس اين پندار را دارند ، در خلل و فرج مناسبات سياسي و فرهنگي و اجتماعي و حتي زندگي مردم عاديش نفوذ کرده است . جالب اينکه نه جمهوريونمان به جمهوريت به طور کامل احاطه دارند و نه اسلاميونمان به اسلام.نمونه اين سياست يک بام و دو هوا ، همين حديث زيباي نبوي است که يکي از هزاران آيه و حديث فراموش شده در ذهن اسلاميون نظام است.
   اختلاف اگر تنها در حيطه انديشه باشد ، امر مبارکي است و به فرموده پيامبر: رحمت، که اگر انديشه اي ناپاک هم باشد ، سر انديشه را تنها با انديشه مي توان کوبيد نه با زور و ارعاب و حکم قضايي. و اينگونه بي تدبيري ها و احکام قضايي ، تنها به جرم ابراز انديشه ، هم تهديد دروني و جدي براي پايداري نظام است و هم غير اسلامي و غير انساني!
     شعار انقلاب ما اين بود:"استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي" ؛ بي نظمي و جور و فقر ، موانع آزادي اند ، ولي مهمترين و جدي ترين مانع آزادي ، جهل است. حقيقت ما را آزاد مي کند و کسي که از حقيقت محروم بماند، يا به عمد خود پشت به آن کند ، آزادي خود و ديگران را فروخته است. مسلما يکي از ابعاد مهم آزادي ، آزادي انديشه است و آن مترادف است با چند گونه بودن منابع معرفت در جامعه . حال اينکه کساني بيايند و بگويند : همانگونه که حکومت بايد از توزيع مواد غذايي فاسد جلوگيري کند ، بايد جلوي توزيع غذاي روحي ناسالم را نيز بگيرد ، و به بهانه آن جلوي پاره اي از انديشه ها را سد کنند و نويسندگان و انديشمندان را زنداني کنند ، آيا  چيزي جز منطق قرون وسطي را در ذهن تداعي مي کند؟
     کليسائي که چنين ادعايي داشت در واقع مدعي در دست داشتن حقيقت بود و ميگفت : حقيقت فقط نزد ماست و آنچه ديگران مي گويند خلاف حقيقت است ، پس اين ما هستيم که بايد تعيين کنيم مردم چه بفهمند و از که حقيقت را در يابند.
      و اينک ، در ابتداي هزاره سوم ، اينکه افرادي همان طرز برخورد کليساي قرون وسطايي را شيوه کار خود قرار دهند ، آيا جز جهل ، نام ديگري بر آن مي توان نهاد.
     آيا نقش اديان در جوامع اين است که آنها را فرقه فرقه کند؟ يا اديان آمده اند که پشتوانه اخلاق باشند و از اين طريق قدرتهاي سياسي را به حفظ حريم عدالت وا دارند.
     آيا غير از اين است که بزرگترين معضل جامعه ما فرهنگ و فرهنگ سازي است ؟ کدام حکومت تا به حال در عرصه فرهنگ و فرهنگ سازي موفق بوده است؟ آيا غير از اين است که فرهنگ جامعه را اهل فرهنگ و دانشگاهيان و روشنفکران و نويسندگان و هنرمندان آن جامعه بايد بسازند، پس اين چگونه برخوردي است با يک فرهنگي و نويسنده؟ مگر نشنيده اند که پيامبر (ص) فرمود : " اگر در اجراي حد کوچکترين شبهه اي پيش آيد ، بايد آن را متوقف کرد". پس چه شده است آن همه لاف از پيروي اسلام و پيامبر و ائمه.
      متاسفانه شاهديم که کساني بر درخت تناور ايران نشسته اند و شاخ زير پاي خويش را اره مي کنند ! " ترسيم که چون پرده برافتد نه تو ماني و نه دياري!" حکومتي که بر پايه فقه و مذهب تشيع شکل گرفته است و براي دانشمند  بزرگ   و عارف دلسوخته ، صدر المتالهين ، ملاصدراي شيرازي ، بزرگداشتها و  کنگره ها و " رويکردها به افکار و آراء " ، برگزار مي کند و در دنيا به وجود چنين انديشمندي به خود مي بالد ، آيا اشعار او را در باب تقليد نخوانده است؟  اگر قرار محکوميت استاد آغاجري باشد ، آيا نه اين است که ملاصدراي بزگ نيز مجرم است؟!
      ما ، انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تبريز و علوم پزشکي ، معتقديم که حتي در مخفي ترين لايه هاي قلب استاد آغاجري ، تصور اهانت به پيامبر اسلام نم گنجد ، چه رسد به آنکه عليه ايشان سخني گويند و يا حتي بخواهند پيروان آن حضرت را از مسير حق و راستي منحرف کنند .نا گفته پيداست ، در کشوري که با استادش اينگونه برخورد مي شود ، با دانشجو و دانش آموزش چه خواهند کرد، که شاهديم و شاهدند که چه ها کردند.
        اميد داريم عقل جايگزين جهل گردد و کرکس عدالت صوري و فرمايشي ، کبوتر آزادي را رخصت پرواز دهد تا به فرموده پروردگار :" ليقوم الناس بالقسط".


دیشب "مصایب مسیح" رابرای چندمین بار  دیدم.فیلمی به شدت
 مسیحی وضد یهودی.نمی خواهم ازکارگردانی مل گیبسون و ديگر بخش های فيلم چیزی بگویم که همه  اینها در حد عالی بود و تعریف بیشتر چیزی به ارزش فیلم اظافه نمی کند.

     

          
اما فیلم چند نکته قابل توجه دارد:

1)            مسیح در جایی از فیلم به ظهور یک منجی عادل حواریونش
      را بشارت می دهد. در کمتر فیلمی از محصولات آمریکایی
      که با موضوعات مذهبی به نمایش درآمده به ظهور پیامبری
      بعد از حضرت عیسی که حضرت محمد و یا به تعبیری
      امام زمان باشد اشاره شده و این تا حدودی انصاف مل گیبسون
      را نشان میدهد.

2)           تحقیق جدی نویسنده و کارگردان فیلم در مورد مسیح دستاوردی
      جز این نمی تواند داشته باشد که داستان فیلم مورد  تایید واتیکان
      و خشم صهیونیست هاواقع شود.

3)     خاخام های فیلم مصایب مسیح، خاخام های فیلم مریم مقدس را
      تداعی می کنند. طراحی لباس هایشان به شدت به هم شبیه است.

4)     نمیدانم چرا صحنه ی آخر فیلم جایی که مسیح عروج میکند
 اینقدرشبیه ترمیناتور3 شده! جایی که آرنولد از فضا به زمین
 می آید ، می نشیند ، وبعد به راه می افتد تا داستان فیلم را
 پیش ببرد.

در مدت تماشای فیلم، مدام دیالوگ های فیلم روز واقعه در ذهنم بود.
نوشته شده توسط فردين روزبهاني


 
دیشب "مصایب مسیح" رابرای چندمین بار  دیدم.فیلمی به شدت
 مسیحی وضد یهودی.نمی خواهم ازکارگردانی مل گیبسون و ديگر بخش های فيلم چیزی بگویم که همه  اینها در حد عالی بود و تعریف بیشتر چیزی به ارزش فیلم اظافه نمی کند.

     

          
اما فیلم چند نکته قابل توجه دارد:

1)            مسیح در جایی از فیلم به ظهور یک منجی عادل حواریونش
      را بشارت می دهد. در کمتر فیلمی از محصولات آمریکایی
      که با موضوعات مذهبی به نمایش درآمده به ظهور پیامبری
      بعد از حضرت عیسی که حضرت محمد و یا به تعبیری
      امام زمان باشد اشاره شده و این تا حدودی انصاف مل گیبسون
      را نشان میدهد.

2)           تحقیق جدی نویسنده و کارگردان فیلم در مورد مسیح دستاوردی
      جز این نمی تواند داشته باشد که داستان فیلم مورد  تایید واتیکان
      و خشم صهیونیست هاواقع شود.

3)     خاخام های فیلم مصایب مسیح، خاخام های فیلم مریم مقدس را
      تداعی می کنند. طراحی لباس هایشان به شدت به هم شبیه است.

4)     نمیدانم چرا صحنه ی آخر فیلم جایی که مسیح عروج میکند
 اینقدرشبیه ترمیناتور3 شده! جایی که آرنولد از فضا به زمین
 می آید ، می نشیند ، وبعد به راه می افتد تا داستان فیلم را
 پیش ببرد.

در مدت تماشای فیلم، مدام دیالوگ های فیلم روز واقعه در ذهنم بود.
نوشته شده توسط فردين روزبهاني

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
الهی،معبودمن! چگونه شکر نعمت به جای آورم که زبانم قاصر و بیانم وسعت کرم تو را گنجایش ندارد پس لال می شوم و تنها احساس درونی خود – آنچه که در اعماق وجودم متبلور شده – خالصانه نثارت می کنم
هر گز دوست ندارم، نمی خواهم که آنچه در این چند روز بر من گذشت از یاد ببرم
کمتر در زندگی دنیا پیش می آید که انسان به معنی واقع کلمه مضطر شود
و چه دقایق زیبایی است وقتی  تنها امید انسان معبودش باشد
حقیقتی که چقدر دلم تنگ است و انتظار که تا به کی در پیکره عدل الهی ظهور خواهد کرد
و توسل توسل توسل...
مادرم فاطمه جان!چقدر به دلم  می نشیند کلام یا جده سادات
کاش می مردم و قصه نامردمی های آن جماعت دون را نمی شنیدم
تنم می لرزد
تصور آنچه که بین درو دیوار بر تو گذشت جگرم را به آتش می کشد
کاش می مردم کاش می مردم کاش می مردم
مادرم فاطمه جان...
و چه دلنشین است  نام علی امیر المونین
شبهای کوفه راهیچ وقت ازیادنخواهم برد هنوزهم مظلومیت درکوچه های تاریک کوفه موج میزند وعلی علی علی..."به راستی چه فاجعه ای است آن لحظه که يک مرد می گريد!...چه فاجعه ای!"
و غربت حسن، بقیع  و دل که مدینه را طلب می کند
زائران بیت الله الحرام _ دوستان من _ دست خدا به همرایتان
چقدر دلم می خواست با شما باشم،اشکهایم بدرقه راهتان
و حسین که اگر نبود بهانه عزای حسین این همه غفلت تا کنون بر بادمان داده بود
حسین جان! کاش می دانستی چقدر دوست داشتم نامم حسین بود
که حکما می دانی
نوشته شده توسط فردين روزبهاني

۱۳۸۳/۰۵/۰۲ | ۲۱:۴۵


همایش بزرگداشت شهید دکتر مصطفی چمران با پیام رؤسای جمهوری ایران و لبنان 31 تیرماه جاری با حضور بیش از یک هزار شخصیت فرهنگی و سیاسی در بیروت برگزار می شود .

دیشب بیمارستان موندم. تا حالا کسی رو تو حال مردن ندیده بودم، به هیچکی هم خبر مرگ نرسونده بودم. تو سی سی یو، اتق بغلی مادر بزرگم ، یه خانوم پیر تو حال احتضار بود و دکترا دورش کرده بودن و آخر کاری هم پیرزن رفت که رفت.یه ساعت بعد یکی از پسراش اومد ، در بسته بود و دیگه کسی رو راه نمی دادند، فکر کرد من پرستار بخشم ، خواهش کرد درو واسش باز کنم ، تند تند می گفت مریض بد حال دارم. پرسیدم مریضتون اسمش چیه . گفت :همدم بختیاری. خوده پیرزنه بود ؛ نمی دونستم چی بگم. اخرش خیلی راحت گفتم: شرمنده ، فوت شدند . همون پشت در وا رفت و افتاد و تو این حسرت که کاشکی زودتر رسیده بود. زودتر، کاشکی خدا بخواد ماها همیشه سر وقت برسیم و ...
نوشته شده توسط فردين روزبهاني

۱۳۸۳/۰۵/۰۱ | ۰۱:۲۳
 



۱۳۸۳/۰۴/۳۱ | ۰۱:۱۵
ندانم چه ای، هر چه هستی تویی.
خدایا ! نمی خواهم همرنگ جماعت باشم ، می خواهم رسوا شوم ، رسوای خلق باشم.
میان عجیب فامیلی متولد شده ام؛ اختلاف و تضاد حرف اول را می زند و من نمی توانم مثل دیگران باشم:
در فامیل ما ثروتمندانی هستند که مثلا یکیشان کارخانه ذوب آهن دارد و فقیری که تمام اموالش خلاصه می شود در یک یخچال و دو قطعه فرش(جهیزیه همسرش) و لباسهایشان؛ و من دومی را توانگر تر می بینم تا اولی و نزد دومی راحتترم تا اولی.
میان این فامیل متدینینی یافت می شوند که از فرط عبادت ، پیشانیشان پینه بسته و کبود شده و بی دینانی که بی مشروب شب به خواب نمی روند و بی هوس بیدار نمی شوند؛ و من نزد دومی خدا را بیشتر حس می کنم تا آن خشکه مقدسان بی هنر.
در این فامیل عالم زیاد است و بی علم نیز: استاد دانشگاه و دانشمند هست، کسی نیز هست که هنوز خواندن و نوشتنی هم نمی داند؛ و من نزد دومی آموختنی بیشتر یافته ام تا آن عالم و دانشمندو...
خدایا روحم را نجات بده از این همه رذیلت.
خدایا دردم را بیفزا ، غمم را آتشین تر کن ، تنهایی ام را ، سک.تم را ، گوشه نشینی ام را ، فهمم را ، به حدی برسان که تویی!
خدایا ! یا مرا آنقدر بزرگ کن که تنها در دوزخت جای گیرم یا دوزخت را آنقدر کوچک ، که تنها مرا در بر گیرد.
خدایا ! غرق آتشم ، طوفانم ، صبرم ، دردم ، غمم ، سوزانم ، شرمم ، اشکم ، سیلم ، سکوتم ، شناختم ، شناعتم ف کثافتم ، سیاهم ، سفیدم ، پاکم ، سفیه ام ، عاقلم ، دیوانه ام ، مجنونم ، عاشقم ، عاشقم ، عاشقم ، عاشقم ،دلداده ام ،
دلداده ام ، دلداده ام ، دلداده ام ،....
والفجر ، و لیال عشر و....
نوشته شده توسط فردين روزبهاني

۱۳۸۳/۰۴/۲۹ | ۱۷:۵۴
ديشب حركت كردم بسمت خونه.يه حس عجيبي داشتم
حس ميكردم دارم از همه چيزم دور ميشم و نزديك ميشم.
خيلي حس قاطي پاتي بود مي دونم. باران عشق از آسمون مي باريد و جاده رو روشن مي كرد و همه خواب بودن و از اين همه زيبايي هيچي نمي ديدند.
ناگهان تو مسير نيم ساعته همدان - ملاير دلم گرفت. حس كردم اتفاقي افتاده.
و وقتي كه رسيدم فهميدم : مادر بزرگ -مادر مادر- مادر يك مادر كه كم لقبي نيست. سكته كرده بود و افتاده گوشه بيمارستان و هيچ كس به من هيچي نگفته بود. نمي دونم چيكار كردم كه همه فكر ميكنن حساسم. به خدا من مردم,مرد مرد , محكم محكم. يك سال پيش بود كه پدر بزرگم به رحمت خدا رفت , اونموقع هم هيچكي هيچي به من نگفت تا اينكه بعد يك هفته از روي احساس , اون حس قديمي كه هميشه راهنماي من بوده, فهميدم كه بايد برم خونه , و ديدم كه پير مرد , رفيق قديمي من , اوني كه بابا خدا صدايش مي كردم از بچگي, ديگه نيست. نيست كه نيست. و حالا مادر بزرگ :
خدايا تو خودت مي دوني كه به هيچ كس نيازي ندارم , تمام نيازهايم رو به توست , همه چيزم به آرزوي توست. حتي شاهدي كه گاه از تو كريم هم احساس بي نيازي ميكنم و راضيم به رضاي تو. ولي اينبار از تو مي خواهم, سلامت اين مادر را , مادر مادر را, كه بهشت زير پاي اوست, كه ساده زيستي را من از او آموخته ام و محبت را. او مسيح من است. او را از من مگير
آ مين
نوشته شده توسط فردين روزبهاني

۱۳۸۳/۰۴/۲۷ | ۲۱:۵۸
عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که می روید در بن درخت.وچون جان میگیرد چنان بر درخت می پیچد که بر درخت آب نماند و برگ.
و چه نیک وصفی است از عشق که چون بر جان آدمی افتد ،نه توان کار می ماند و نه تمرکز فکر.
و اما دوست داشتن -که به گفته شریعتی از عشق برتر است- همان عشق از دگر خواهی است در مقابل عشق از خود خواهی. که چون مبتلایش گشتی هم توان کار آورد و هم تمرکز فکر. که عشق معشوق را برای خود می خواهد ولا غیرو دوستی همه را برای محبوب می خواهد ولا غیر.
و زجز ثمره عشق است و درد میوه دوست داشتن . زجر انسانیت زداست و درد انسان ساز. زجر روح را می کاهد و زجر روح را می سازد.
در جمع ماندن و بودن هسته عشق است که چون همه را برای خویش خواستی ، هیچ بی خویشتن خویش نمی ماند؛ و تنهایی ملزوم دوست داشتن که چون همه را برای دوست خواستی ، هیچ برای خویشتن خویشت نمی ماند.
آری : دوست داشتن از عشق برتر است و عشق از زندگی کردن بهتر.
۱۳۸۳/۰۴/۲۶ | ۲۲:۳۴

بدیختی تمومی نداره. ایرنا هم از مصاحبه من هر جا رو خواسته حذف کرده و هر جا بدرش خورده زده.
متن مصا حبه
۱۳۸۳/۰۴/۲۵ | ۲۲:۳۵
یا علی
هنوز نتونستم برم خونه، با زائر دربدر اتاقیم و فعلا یه جورایی داریم چتر بازی می کنیم.طاقی نمونده برام، اعصابم داغون داغونه ، احساس بدی دارم ، نمی دونم واقعا جای درستی اومدم یا نه. بچه هام ول کنم نیستند.مهدویه میگفت : نهاد پول بیت المال رو بیخودی خرج نکرده، هر چی کار کردن روت جواب داده.
منظورش دو تا مصاحبه آخر من تو کنفرانس مطبوعاتی 20 تیر بود.
این بچه های نامرد ایسنا از هر چی حرف که من زدم فقط اونایی رو که می خواستند جدا کردن و تازه تیتر زدن "روزبهانی: بازیچه احزاب شدیم"
اینم از بدبختیهای ما تازه واردای به انجمن.
یا علی مدد

۱۳۸۳/۰۴/۲۳ | ۱۳:۱۱
امروز فردا باید بروم خانه.
بعد از جهار سال بالاخره آقای دلاور نژاد گل گلاب دستنوشته های حج من بد بخت رو پس داد.
اسمشو گذاشته بودم " سعی ؛ نه در مکه" دادمش زائر بخونه ، ببینم نظرش چیه.
به هر حال یا علی مدد.
۱۳۸۳/۰۴/۲۲ | ۱۰:۲۵


براندوی کبير
از ديروز که خبر درگذشت مارلون براندو را شنيدم همه ش به او فکر می کنم و چرا بايد خودم را سانسور کنم و فکرم را به شما منتقل نکنم از ترس آن که کسی بگويد موضوع سياسی و مهمی نيست.




يادتان می آورم که او شاگرد مکتب اسلانيسلاوسکي بود در کارگاه هاي نمايشي اليا کازان. همان مردی که به دوران مک کارتيسم بدنام همکاري با بنيادگرايان راست شد و از جامعه روشنفکري طرد و تازه دو سال پيش و وقتی مرگش به سراغش آمد، جامعه روشنفکری آمريکا از وی تجليل کرد. اما از همان نقطه مارلون براندو بيرون زد. از او که روزی همبازی و همدوره فرانک سيناترا و دين مارتين ها بود و سرانجام به جای رسيد که مانند تابوئی شده بود و کسی را تاب مقاومت در برابر زبان رک او نبود نمی توانم گذرم که اين ظرفيت انسانی او را نشان می داد. حتی از اين که به لاری کينک برنامه ساز يهودی و معتبر سی ان ان گفت که داريد تمام مظلوميتی را که هيتلر به شما داده بود به خاطر ظلمی که به فلسطينی ها می کنيد از دست می دهيد هم نمی گويم. اما آن لحظه را از ياد نمی برم که جايزه اسکار را به مسخره گرفت و آن دخترک سرخ پوست را فرستاد تا به جای او ادعانامه اش را عليه ظلمی که به سرخ پوستان می رود و فضای دروغينی که هالی وود عليه آن ها می سازد قرائت کند. زندگيش را به سرخ پوستان بخشيد. همان ثروتی را که گفته بود برای به دست آوردنش رنج بودن در هالی وود را تحمل کرده است. چندان بزرگ بود که وزن خود را بر هر فيلمی که در سی سال گذشته بازی کرد انداخت. بی هوده نبود که وقتی چند ماه پيش آمار گرفتند و نظر سنجی کردند که کدام نقش سينمائی در جهان اثرگزار تر بوده است. در حالی که چارلی چاپلين با آن سمبل جاودانه اش بود، شون کانری و جيمز باند بود، اورسن ولز بود و بسياری از نام های به ياد ماندنی سينما. اما معلوم شد که نقش پدرخوانده [ دون کورلونه ] مانده است . آن هم فقط برای مارلون براندو.

امروز تمام روزنامه های جهان از گاردين تا روزنامه شرق خودمان تصوير بزرگ مارلون براندو را در صفحه اول خود گذاشته اند. باور ندارم که مرگ طبيعی هيچ کسی – شايد به جز پاپ – چنين ابعادی داشته باشد. و اين به دليل بازی او در اتوبوسی به نام هوس و شورش در کشتی بونتی و دربارانداز و پدرخوانده و اينک آخرالزمان و آخرين تانگو در پاريس نيست که .... به خاطر مردی است که از عجايب جهان امروز بود. بزرگی اش را ارزان نفروخت. در پيری فقط مجسمه مانندی شد در فيلم کاپولا اينک آخرالزمان وقتی که آن متن نيجه ای را در تاريکی خواند و تنها حرکتی در صورت استثنائی اش به نمايش در آمد. راست گفت به هالی وود رفته چون پول در آن جاست و می خواهد با آن آزادی را بخرد برای خود و برای هر که می تواند. و در عمل هم چنين کرد. بزرگ بود بی ترديد. ديشب در جمع ياران می گفتم در دل من از چارلی و ارسون ولز هم بزرگ تر بود که صدای محمد بلند شد. نام از آلن رنه و بزرگان سينما آورد. حرفم را خوردم اما در دل پس نگرفتم. اميدوارم روزی کتابی از گفته ها و مصاحبه هايش که هر کدام در جای هزار حرف داشت درباره زندگی، شهرت، قدرت و سينما منتشر شود و شان وی خارج از بازيگری هم در برابر نسل امروز باز شود. گاردين نوشته اگر مارلون براندو نبود، داستين هافمن هم نبود، تا در کابووی نيمه شب و ماراتن من خود را معرفی کند و رابرت دو نيرو هم نبود حتی راسل کرو هم در سينما جا نمی گرفت. از يادم نمی رود که پل نيومن هم که به عنوان بدل مارلون براندو وارد سينما شد، رگه ای متفاوت دارد از ديگران.

ماکسيم گورگی [ از حافظه می گويم و احتمال خطا دارد] از لنين جمله ای نقل کرده که با شنيدن يکي از سمفنوني هاي بتهووون گفته است کار ما چقدر مشکل است که می خواهيم بوژوازی را از ميان برداريم بی آن که بتهوون ها را صدمه بزنيم در حالی که اين ها ستون همان بورژوازی هستند. حال هم وقتی از بدکرداری حکومت آمريکا می گوئيم بايد در نظرمان باشد که در دلش مارلون براندوی آزاده هم می پروراند. بايد بروم و برای صدمين بار هشت دقيقه اول آخرين تانگو و تمامی پدرخوانده اول و اتوبوسی به نام هوس را ببينم. باز و آن صحنه تاکسی در بازانداز را. جدای از آن که نقش و بازی و ديالوگش در آخرالزمان حالا هم ديدنی است.

آدم ها يا بزرگ هستند و يا مانند نود و نه در صد عادی اند و چيزی نيستند، می آيند و می روند و اثری نمی نهند. گاه هم هست که مجال های بزرگ می يابند اما به کوچکی قامت خود اثری نمی نهند. گاه هم مانند براندو بزرگند. او به باورم در هر کار که می رفت بزرگ بود. بزرگ.







۱۳۸۳/۰۴/۲۱ | ۰۹:۴۸
نمی دانم چه شد. نمی دانم چه باید بکنم. 3 ماه است خانه نرفته ام.شاید دلتنگی ام از آن باشد، در شرایط فعلی که لاقل بابت شرایط روحی پیش آمده باید سریعا بروم خانه ، مانده ام و چسبیده ام به انجمن و مشکلات و علوم پزشکی و احساس می کنم یکی به راحتی همه مان را سر کار گذاشته است.
می گویند چرا می خواهی استعفا بدهی:
خیلی فکر کردم : دیدم بهتر است بروم دنبال کار علمی تا سیاسی بازی.
در بهترین حالت کار سیاسی انسان می تواند یک جامعه را آن هم در یک برهه زمانی خاص ، به مسیری خاص و شاید مطلوب هدایت کند، ضمنا برخی جاها غیر اخلاقی بودن از ملزومات کار سیاسی است که در توان من نیست. حتی در این حالت احتمال انحراف خیلی بالاست.
ولی در پژوهش و علم طلبی ، بهترین حالت این است که از ثمره یک پژوهش چندین جامعه استفاده می کنند و آن هم الی یوم القیامه . اخلاقیات هم می تواند همراه کار علمی حفظ شود و خطا پذیری جزو جدا نشدنی علم است و ایرادی نیز وارد نیست.
باید ادامه تحصیل بدهم ، فقط همین.


نوشته شده توسط فردين روزبهاني
کتابی می خواندم از سروش: مدیریت و مدارا. در قسمتی از آن برخوردم به این حدیث از پیامبر بزرگ اسلام:"زیرکترین مردم کسی است که بیش از همه از مرگ یاد کند و بیش از همه خود را آماده مردن کرده باشد."
گفتم زیرک یعنی چه؟ زیرک یعنی کسی که خوب دیگران را دور می زند ، کسی که خوب سر دیگران را کلاه می گذارد ، کسی که عالم بی عمل است، کسی که بدون کار کردن مزد میگیرد و بدون تلاش می زید؟
منظور از زیرک آیا اینهاست؟
به نتیجه ای نرسیدم و نرسیدم و نرسیدم.تا الان که مشغول نوشتنم:
زیرکی یک زندانی آیا جز این است که بتواند در زندان را بشکند و فرار کند.یا زیرکی آن است که زندان خود را تزئین کردن و آرایش دادن و به فکر بقائ در زندان بودن و خاموش بودن در زندان.
خدایا ، کاش با تو بیش از این رفیق بودم. کاش این عشق درونی ام به تو بیشتر و بیشتر می شد.کاش همیشه ،همه جا ] در همه کس تورا ببینم.اگر تو یگانه ، با من باشی ، مرگ چه معنا پیدا می کند جز مهمانی باشکوهی که میزبان اش ا... است و میهمانش انسان.
چون مرگ رسد چرا هراسم
کان راه بتوست ، می شناسم
و علی ، انکه معتقدم باید به او رسید ، آنکه دکتر شریعتی می گوید و می شناساند:
حقیقتی برگونه اساطیر ، انسانی از آنگونه که باید باشد و نیست؛ و هست:علی.
او که می نالید و می نالید و می نالید که :"خدایا تو را می خوانم نه به طمع بهشتت و نه از هراس دوزخت"
کاش آنگونه بودم.
به این نتیجه رسیده ام که برای این هدف باید از این تشکیلات بروم.قبل از ورود به انجمن تنها سرمایه ای که داشتم عشق بود و حسن ظن. حسن ظن دارد کم کم از بین می رود و به همه دور و بری هایم شک میکنم.
خدایا عشق را از من مگیر.
ته شده توسط فردين روزبهاني
۱۳۸۳/۰۴/۱۸ | ۱۰:۳۵
به نام خداوند آزادي و انسان
در چهل و سومين سالگرد عمر نهضت آزادي ايران، تشكيلاتي با كارنامه‌اي پربار و كوله‌باري از تجربه هستيم.
به‌هرحال نهضت آ‌زادي مانند هر جريان در تاريخ خودش فراز و فرود‌ها‌يي داشته‌ و شايد نقدها و انتقاداتي به آن بوده و باشد. به قول مرحوم شريعتي هيچ ديكته‌ نانوشته‌اي غلط ندارد.
هر جرياني‌كه فعال باشد، مبارزه كند ممكن است در جاهايي هم در معرض نقد و پرسش قرار بگيرد. نهضت‌آزادي ايران شجره‌ طيبه‌اي است كه نام پاك مرداني چون آيت‌الله طالقاني و مهندس بازرگان و دكتريدالله سحابي زينت‌بخش اين سازمان و بر تارك نهضت ‌آزادي ايران مي‌درخشد.
نهضت ‌آزادي ايران به اعتقاد من آموزگار مشي اصلاح طلبي در دوره‌ اخير بوده است به ويژه در دوراني كه فضاي سياسي ايران فضاي دو قطبي شد. فضايي كه منطق حكومت يا «با ما» يا «بر ما» شده بود. يا بايستي در صحنه‌هاي دشمني و جنگ با حكومت قرار مي‌گرفتند يا بايستي ذوب در حكومت و ولايت مي‌شدند. در چنين شرايطي نهضت ‌آزادي از دو سو به سختي تحت فشار بود. از سوي دو جبهه‌اي كه هر دو يكد‌يگر را برمي‌كشيدند و در اين بركشيدن،‏ مشي اعتدال را سركوب مي‌كردند. نهضت آزادي توانست در اين مقطع با سربلندي از اين آزمايش بزرگ بيرون بيايد.
با وجود‌ي‌كه نيروهاي ملي مذهبي و نهضت آ‌زادي همواره جزء اپوزيسيون نجيب جمهوري اسلامي بودند، اما همواره بيش از همه مورد جفا و تحت ستم قرار گرفتند. به‌هر‌حال اپوزيسيوني كه مي‌خواهد در چارچوب قانون مبارزه كند، براي يك نظام عاقل و معقول سياسي غنيمتي است. همه نظامهاي سياسي در پي اين هستند كه سخت ترين دشمنانشان را ترغيب كنند كه به زبان قانون و مدنيت با آنها سخن بگويند و مبارزه كنند. اما ما در كشوري به ‌سر مي‌بريم كه حكومت هميشه مي‌كوشد حتي كساني را كه با زبان عقلاني و منطق سخن مي‌گويند، به موضع خشم و خشونت سوق دهد و همواره اين مشي در ساختار حكومتي ما وجود داشته است. در تجربه سالهاي اخير هم مي‌بينيم وقتي كه جريان جنبش اصلاح‌طلبي آغاز شد با آن چه كردند. اصلاح طلبي كه واقعاً خواست حكومت نبود. به اعتقاد من جنبش اصلاح طلبي محصول يك دگرديسي بود كه طي چند سال، در بطن و دل اين جامعه رخ مي‌داد و محصول عوامل متعددي بود، يك سلسله تغييرات اجتماعي و فرهنگي ايجاد شد. كشوري كه در سال 57 دويست هزار دانشجو داشت و الان به چهار ميليون مي‌رسد، افرادي كه به تحصيلات عالي مي‌رسند بينش، نگرش، منش و شخصيت‌شان تغيير مي‌كند. اين نمونه‌اي است از شبكه‌اي از تغييرات اجتماعي كه بوجود آمده و همچنين پديده اطلاع‌رساني و ارتباطات دو سويه جهاني موجب شده كه فكر و منش و شخصيت جامعه تغيير كند. اين تغييرات موجب شد در فرصتي كه در دوم خرداد بوجود آمد، اين جنبش كه در بطن جامعه جريان داشت فوران كند و يك واقعيتي را به سيستم تحميل كند كه سيستم خواهان آن نبود. به همين دليل هم در برابر آن مقاومت كرد و اين جريان را پس زد. يكي از عوامل و آموزگاران جنبش اصلاح طلبي نهضت آ‌زادي بود. يكي ديگر از بر‌جستگاني كه واقعاً در صدر آموزگاران جنبش اصلاح‌طلبي است حضرت آيت‌الله منتظري بوده و افكار و آثارشان الهام بخش روشنفكران مذهبي بود كه توانست در اين دوره خودش را به اين سيستم تحميل كند ولي پس زده شد و در ساخت حكومتي اين جريان به بن‌بست رسيد.
بدون شك اين جريان در بطن جامعه تداوم خواهد يافت اما اين احتمال بعيد نخواهد بود كه بار دوم اين موج باز ‌گردد و اين بار ممكن است كه قالب شكني كند. در موج اول اصلاح طلبي، جامعه مايل بود كه در چار‌چوب نظم و نظام موجود مطالباتش برآورده شود ولي وقتي كه اين سيستم ظرفيت وكفايت لازم را براي اين خواسته از خود نشان نداد، جامعه وقتي كه رشد كرد و وقتي كه تكامل يافت در پي قالبهاي متناسب با خودش بر خواهد آ‌مد. اگر حكومت اين قالب را، اين جامه را كه بر تن جامعه هست به موقع بازسازي نكند اين جامه دريده خواهد شد و در موج دوم بازگشت اصلاح‌طلبي اگر اين اتفاق نيفتد ممكن است اين موج اين بار قالب شكني كند.
با توجه به اين كه ما در سالگرد نهضت‌آزادي ايران هستيم لازم مي‌دانم به اين نكته هم اشاره‌اي داشته باشيم كه اگر بخواهيم جمع‌بندي از آنچه كه در هفت‌سال گذشته اتفاق افتاده داشته باشيم لازم مي‌آيد كه باز هم به گذشته بر‌گرديم. به گذشته دورتر و يك آ‌سيب‌شناسي از جريان تحزب و فعاليت‌هاي حزبي در ايران داشته‌باشيم كه به كمك اين جمع‌بندي، راهنمايي براي آينده پيش روي خودمان داشته‌باشيم. ‌جمع‌بندي از تجربيات حزبي در گذشته و فعاليتهاي حزبي دوران اخير نشان مي‌دهد كه نخبگان وسياستمداران ما گاهي سير دموكراسي را جهش وار پيموده‌اند.
شما اگر به تجربه تحزب در غرب بنگريد، پيش از‌آنكه احزاب سياسي به مفهوم مدرن در آنجا شكل بگيرند، بيش از سه هزار سال سابقه تاريخ فعاليت انجمن‌هاي صنفي و نهادهاي صنفي در غرب را شاهد هستيم كه آنها هم افت وخيزهايي داشته‌اند. در دوراني سركوب مي‌شدند. در طول يك دوره‌ پنجاه ساله خاموش مي‌شدند و دوباره بر‌مي‌آمدند و با تكيه به آن سنت گذشته انجمن‌هاي صنفي و نهادها به فعاليتهايشان ادامه مي‌دادند. در واقع كار جمعي را آموختند و فرهنگ كار جمعي نهادينه شد، همبستگي منافع شكل گرفت كه همبستگي مبتني بر منافع پايدارتر ازهمبستگي مبتني بر ايدئولوژيك يا سياسي است. به همين جهت بهتر بود كه بسياري از نيروهاي سياسي و نخبگان ما طرحي براي سامان دادن به نهادهاي مدني و انجمن‌هاي صنفي، بريزند. حتي امروز هم با وجود رشد دانش سياسي جامعه ما، وقتي صحبت از جامعه مدني مي‌شود افكار بلافاصله معطوف و متمركز بر احزاب و مطبوعات مي‌شود. گو اينكه اين نهادها و انجمنها كه شالوده و زيربناي يك جامعه دموكراتيك هستند، فرع داستان دمو‌كراسي هستند. البته در چند سال گذشته اگر اين نهادها شكل ‌گرفته اند و
آمار و ارقام آنها خيلي چشم‌گير ‌شده اند. بخصوص كه دولت اصلاحات وقتي دم از انجمنهاي صنفي و نهادهاي مدني مي‌زد براي اينكه بيلان درخشاني نشان بدهد، آمار و ارقام مي‌گويدكه الان بيش از هفت هشت هزار انجمن صنفي داريم. ولي بدون اينكه قصد جسارت به آنها داشته باشم بسياري از اينها انجمن‌هاي مقتدري نيستند. شبيه كار‌‌يكاتوري از انجمنها و نهادهاي مدني‌اند. به نحوي كه مي‌شود گفت بخشي از اينها بود و نبودشان هيچ تغيير مهمي در جامعه ايجاد نمي‌كند. بنابراين اين حركتهاي پرش‌وار و جهش‌‌وار به‌سوي دموكراسي ممكن است باعث درجا زدن شود و اين يك تجربه‌اي است كه بيش از گذشته بايد به آن توجه كرد. نيروهاي سياسي در حوزه‌هاي اجتماعي نبايد آنقدر غافل باشند، در جريان دوم خرداد اصلاح طلبان در حوزه سياست نسبتـاً خوب عمل كردند. اما در امور اجتماعي عقب ماندند بخصوص وقتي كه مجلس ششم تشكيل شد و عده‌اي از اصلاح طلبان وارد قدرت شدند به‌تدريج گفتماني شكل گرفت و اينها از عرصه عمومي دور شدند و يك شكاف گفتماني بين اصلاح طلبان درون حكومت و جامعه ايجاد شد. اين شكاف آنقدر زياد شد كه وقتي نمايندگان مجلس ششم دست به تحصن زدند، كه اگر هشتاد نماينده در هر كشوري در دنيا دست به تحصن بزنند رژيم سياسي آن كشور دگرگون مي‌شود، اما در اينجا تحول مهمي رخ نمي‌دهد. نه اينكه انتظار داشته باشيم شورش و بلوايي در جامعه صورت بگيرد نه، ممكن است به دليل فضاي بسته شاهد چنين بلوايي نباشيم. يكي از افراد شناخته شده بسج دانشجویی دانشگاه تبریز می گفت كه همين كه هيچ اتفاقي در جامعه نيفتاد نشان مي‌دهد كه مردم با اينها نبوده و نيستند. می گویم در عراق هم صدام سي‌سال جنايت كرد آب از آب تكان نخورد. اما اينها در وجدان عمومي چنان متراكم شد كه وقتي يك دشمن قدار و اشغالگر آمد مردم به استقبال او شتافتند. آنچه كه باعث نگراني است آنست كه نه تنها در جامعه آب از آب تكان نخورد بلكه به دليل شكاف گفتماني كه پديد آمد حتي در يكي از نظرسنجي‌ها از 140 نفر در پاي صندوق رأي 90 نفر اساساً از تحصن‌ اطلاع نداشتند. اين نشان مي‌دهد كه اصلاح طلبان از جامعه دور شده‌اند يكي ديگر از آسيب شناسي‌ها اين است كه ازآفتهاي جدي جريان حزبي در ايران و به تبع آن جريان اصلاح‌طلبي. مركزگرايي و مركزنشيني مفرط است به دليل اينكه احزاب در ايران همواره يك ساختار روشنفكرانه پيدا ‌كرده‌‌اند. به‌دليل ساختار روشنفكري تفكر بيشتر آنها تفكر شهري است و گويي اينها جامه‌اي هستند كه به قباي جامعه شهري دوخته شده‌اند. چنان فاصله اي بين اينها مي‌افتد كه وقتي در چند ماه گذشته من به بعضي از روستا‌هاي ملایر و همدان رفته بودم آنقدر فاصله‌ بين بعضي باورها، پنداشتها، هنجارها وآداب و رسوم آن مردم با تهراني ها وتبریزی ها و ارومیه ای ها و اصفهاني ها و ساكنان شهرهاي بزرگ بود كه انگار نه انگار اينها بخش قابل توجهي از مردم اين سرزمين هستند. با آنچه كه در تهران و شهرهاي بزرگ مشاهده مي‌شود گويي دو جامعه هستند گويي انسانهايي هستند كه در سياره‌اي ديگر زندگي مي‌كنند.
ما دچار يك نوع تفكر جردن نشيني شده‌ايم. دچار يك مركزگرايي و به اصطلاح آموزه‌هاي مركزنشيني شده‌ايم و همين موجب مي‌شود كه بسياري از روشنفكران، اصلاح‌طلبان و احزاب ما تحليل جامعه‌شناسي درست و دقيقي از اين جامعه و تغييراتي كه در بطن آن رخ مي‌دهد نداشته‌باشند. اينكه عرض مي‌كنم در دل اين جامعه تغييراتي دارد رخ مي‌دهد، يك پژوهش نشان مي‌دهد كه در يكي از روستا‌هاي فيروزكوه مردمي كه خيلي ارتباطي با شهر يا رسانه‌ها ندارند شوراي شهر تشكيل مي دهند. اين شوراي شهر پهلو مي‌زند به مترقي‌ترين پارلمانهاي دنيا. درآنجا تمام تصميمات مجلس در شورا، در يك پارلمان گرفته مي‌شود در آنجا NGO درست مي‌كنند. پارك براي گفتگو درست مي‌كنند. اينها تغييراتي است كه در دل اين جامعه وجود دارد و رخ مي‌دهد و چه بهتر كه اصلاح طلبان از اين پس كمي بيشتر به حوزه‌هاي اجتماعي بازگردند. اين نمونه‌اي است از آسيب شناسي فعاليت حزبي و جريان اصلاح طلبي در ايران.
اكنون جمهوري اسلامي در واپسين آزمايش خود قرار دارد، هر چند كه در ايران هيچ وقت حاكميت يگانه امكان پذير نبوده حتي قبل از انقلاب هم وقتي كه شاه دو حزب را منحل مي‌كند و حزب يگانه رستاخيز را تشكيل مي‌دهد، در مسير اينكه رژيم توتاليتر وقتي به‌سمت يكپارچه سازي مي‌رود اين يكپارچه‌سازي حد يَقف ندارد اما اين تلاش آنقدر نا‌فرجام بود كه سر‌انجام شاه هم مجبورشد كه در دل حزب رستاخيز دو جناح بسازد و جناح‌سازي كند. بنابراين پس از انقلاب با تحولات عظيمي كه در اثر آن انقلاب ايران بوجود آمد و نيروي فكري و نيروي اجتماعي اي كه آزاد شد، امكان يك‌دست كردن حاكميت وجود ندارد. اما در عين حال تلاشهايي كه صورت گرفته و براي يك مدت كوتاهي چه بسا قواي سه‌گانه را به قبضه خود در بياورند. از حالا پيش‌بيني مي‌شود كه انتخابات رياست جمهوري انتخابات بسيار بي‌اهميتي باشد چون حتي اگر رئيس جمهوري با چند ميليون راي داشته‌باشيد و گلوي آن دردست مجلس هفتمي باشدكه اكثريت آن در دست محافظه‌كاران است رئيس جمهوري بي‌عمل و بي‌خاصيتي خواهد شد. بنابراين ديگر از اين به بعد اينها نمي‌توانند مثل 25 سال گذشته كه تمام ناكاميها و نارسايها را به گردن همديگر مي‌انداختند ـ چون هميشه اين قوا در حال گردش در دست جناح‌هاي مختلف بود ـ از اين به بعد هر اتفاق و هر ناكامي و هر نارسايي و مشكلاتي كه در كشور اتفاق بيافتد از چشم سه قوه و رهبري واحد آن وآن كسي كه در واقع هدايت ‌كننده اينهاست ديده مي‌شود. لذا ولايت فقيه هم در ‌آخرين و نهايي‌ترين آزمايش خود قرار دارد و اصلاح طلبان دقيقاً در همين نقطه است كه بايد به سرعت به يك جمع‌بندي از گذشته و يك برنامه براي آينده برسند تا در تحولات آينده و آلترناتيوهايي كه براي كشور شكل خواهد گرفت، جايابي شايسته‌اي را براي خود انجام دهند.
یا علی مدد.



ندانم که ای، هر چه هستی تویی
دیشب از خواب پریدم ، یک رتیل از کنارم گذشت ، حکمت بیدار شدنم جلوی چشمم بود. جمله بالا را دیدم ، از خود بی خود شدم و دیوانه شدم. تکرار و تکرار و تکرار : ندانم که ای ، هر چه هستی تویی.ندانم که ای ، هر چه هستی تویی.ندانم که ای ، هر چه هستی تویی....
خوشبختانه فقط زائر آنجا بود و فقط اوست که درک می کند این حالات مرا . در اتاق نتوانستم بمانم. وسط دانشگاه قدم میزدم و اشک بود و اشک. باد و درختان و برگها و ماه و آسمان ، همه مرا می خواندند و هیچ نمی دیدم جز او ،تا حدی که نمی دانستم او من است یا من اویم.
و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین.

۱۳۸۳/۰۴/۱۷ | ۱۳:۰۹
دلم پر است ولی دیدهام ز اشک تهی است
چه آفتی است غمین بودن و نگرییدن

۱۳۸۳/۰۴/۱۶ | ۱۰:۲۱
دیشب دیوان فریدون مشیری رو باز کردم:
کاش می دیدم چیست؟
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است!
....
آه وقتی که تو ،لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
اه وقتی که تو چشمانت،
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جانسوخته،می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم میگذرد


نوشته شده توسط فردين روزبهاني
۱۳۸۳/۰۴/۱۲ | ۱۹:۱۲

نوشته شده توسط فردين روزبهاني
فاطمه ، فاطمه ، فاطمه. چه بگویم ؛ بگویم انسیه حورا، فاطمه این هست ولی تنها این نیست. بگویم خانم زنان عالم ، باز هم فاطمه نیست.
بگویم مادر حسن و حسین ،آقایان جوانان بهشت ، باز هم چیزی را که می خواهم بیان نمی کند.
بگویم دختر آخرین پیامبر خدا ، باز کامل نیست.
بگویم همسر علی ، انسان کامل ، تنهای تنهایان ، باز این فاطمه هست و فاطمه نیست.
مادر ائمه هم که بگویم یک وجه از ابعاد او را بیان کرده ام.
هر وقت خواسته ام از او بنویسم همین بوده و همین. انگار فکر مرا به او راهی نیست.
شاید بهترین کلام را استادم دکتر شریعتی گفته باشد:
آری فاطمه فاطمه است.
نوشته شده توسط فردين روزبهاني
۱۳۸۳/۰۴/۱۱ | ۱۸:۳۴
بالاخره رفتم حرم؛انقدر جلوی حرم وایستادم تا خودش اجازه ورود داد. مگه نه اینکه حافظ میگه:
میان عاشق و معشوق راه بسیار است /چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
جای همه خالی خیلی فاز داد. بعدشم که رفتم توی یه مراسم ناناز، بچه های کودکستانی قاری و حافظ قرآن رو آورده بودند و اونا می خوندن و مردم حال می کردن. یاد این بچه مستضعفای توی مشهد افتادم. همینا که میان لباس آدم رو می گیرن و گیر میدن که تورو خدا یه زیارت نامه بخر.
مگه اونا چیشون کمتر از این بچه هاست. امام رضا قربون لطف و کرمت واقعا تو رضایت داری که اینجوری واست گنبد و بارگاه بسازن و تو همسایگیت اینا اینجوری زندگی کنن. کاشکی می تونستم مث امام موسی صدر و شهید چمران یه حرکت المحرومین واسه اینا راه می انداختم. البته هیچ وقت از خدا آرزوی ثروت نداشتم، نمی خوام مث بقیه پولدار بشم و بعدش همه چی یادم بره. خدایا کمکم کن، تو بد مخمصه ای گیر کردم.
نوشته شده توسط فردين روزبهاني
 
Bottom