۱۳۸۶/۰۴/۰۲ | ۰۸:۵۶
به نام حق
در زندگي درد هايي است كه مثل خوره روح انسان را مي خورد و مي تراشد.
خبر:آقاي حاج حسن معصومي ، مسئول دفتر مديريت خدمات دانشجويي(رضا پور)خودكشي كرد.
پرسيدم مگه ممكنه؟ چه دليلي ممكنه داشته باشه ، سالها بود كه مي شناختمش ، بسيار مؤدب و متين و قابل احترام.آقاي عبداللهي مي گفت از دست اين مديران خودشو راحت كرد، ژرسيدم يعني چي؟
گفت:يه نامه نوشته و گفته از دست مديريت محترم دانشگاه و مديراني كه منتصب به ايشانند خودكشي كرده ،، دقيقا نمي دونست چي نوشته ولي گفت ژسرش مي خواد نامه رو منتشر كنه.
اينم دست ژخت دولت مهرورزيه با اين مديريت محترم دانشگاه جناب دكتر سرورالدين.
فردي كه تو دور قبلي رياست دانشگاه كه براي اولين و آخرين بار به صورت راي گيري بين اعضا هيئت علمي انجام شده بود تنها 3 راي آورد ، يعني نصف آراء باطله. كسي كه به محض اومدنش راه رو واسه اين كوتاه فكران بي غرض و مرض ولي ساده لوح هموار كرد تا هيئت مكتب الشهدايي كه همه چيز انجمن اسلامي بود كه مانده بود و سالم هم مانده بود و بايست مي ماند و بقيه را نيز نجات مي داد ، جدا كنند. همان انجمن اسلامي كه نامش تكليف مي آورد ، همان هيئتي كه عزت داشت ، كه با فرياد حسين (ع) كه هيهات منا الذله هم آوا بود .
چند ماه پيش بود كه هيئت زيارت عاشورايي داشت در مسجد و جناب سرورالدين هم آمده بود ، و مسئول روابط عمومي محترم هيئت آنچنان ايشان را به عرش برد و قربان صدقه شان رفت و قدومش را با بركت خواند و از ايشان تعريف كرد كه با خود گفتم نعوذ بالله ايشان امام زمان هستند و ما خبر نداشتيم.اين ملت تا حتما به سرش نيايد درس نمي گيرد، اين چيزي بود كه من اين چند سال ياد گرفته ام، ياد گرفته ام كه اگر جايي كاري سخت بود فرار كني ، كه اگر اشتباهي كردي به گردن ديگران بياندازي ، كه اگر از روال و اصول كاري خارج شدي تا ثريا مي رود ديوار كج.
نمي دانم چه بگويم كه نگفتنم بهتر است.
سال 79 بود كه عده اي كه مي خواستند به هر نحو ممكن وارد انجمن اسلامي شوند و عطش قدرت طلبي اشان را بخوابانند ، و در هيچ انتخاباتي چه خوابگاه و چه دانشكده ها بيشتر از 3 يا 4 راي نياورده بودند ، ديواري كوتا هتر از هيئت ژيدا نكردند و هيئتي شدند. چه عذاب ها كه بچه هاي قديمي هيئت نكشيدند ، ايمان مسيحي رفت ، طاهر نتاج رفت ، عبدالله ميرزابيگي رفت ، و آنها كه نبايد ماندند.
اشتباه بعدي آمدن كساني بود كه اصولا نام انجمن را قبول نداشتند و از بدو ورود روي نامانجمن خط كشيدند و دايه مهربانتر از مادر شدند و نهايتا همانها بودند كه هيئت را به سوي تشكلي شدن و جلسات بي در و پيكر و باند بازي پيش بردند و شد آنچه نبايد شود.
و اقدامي غير قانوني شكل گرفتو هيئت رسما تشكل شد ، كه حالا براي ابيعبدالله بايستي به مسولان هزار بار التماس كرد ، كه پاچه خواري كرد و جرات بلند كردن صدا هم نداشت. كه وعده هاي جمع شدن هيئات موازي وعد سر خرمن بود و يعني كشك، كه اي هوار از دست حماقتها و تعصب ها و لج بازي ها.
ياد آن شخص بخير كه دليلش براي جداسازي تنها بديهايي بود كه برخي بچه هاي انجمن با او كرده بودند ، و يا آنها كه مي گفتند اگز همه بدن فاسد شد بايد عضو سالم را قطع كرد ، يعني اگر شخص تصادف كرد و قلبش سالم بود قلبش را در آوريد:"جل الخلق !"
از رئيس دانشكده مان ، دكتر شرواني تبار(استاد راهناي ژاياننامه ام) در مورد امتحان دكتراي مجدد ژرسيدم(آخه هيچ كس تو رشته ما قبول نشد و نتونست حد نصاب رو بياره). گفت :" دانشگاه بايد تصميم بگيره ما دخالتي نمي كنيم ، فقط دستور رو اجرا مي كنيم."
گفتم :"يعني نظر هم نمي دين؟"
گفت:"نه ، ما از اونا دستور مي گيريم ، رئيس دانشگاه هم از وزارت ، اگه ازمون خواستن نظر هم مي ديم"
به به به اين دولت جمهوري مهرورز عدالت محور گل و سنبل.
هذه شقشقه هدرت ثم قرت
يا علي مددي
۱۳۸۶/۰۳/۲۱ | ۱۵:۵۴
از ابن‏عباس نقل شده كه چون فاطمه عليهاالسلام مخفيانه دفن شد، اين مسأله آبرو و حيثيت حكومت وقت را زير سؤال برد و اثر منفى در ميان مردم گذاشت، لذا آنان در يك شوراى توطئه‏آميز به اين نتيجه رسيدند كه على عليه‏السلام بايد ترور! گردد آن هم در حال نماز صبح كه هوا تاريك است و قهراً قاتل شناخته نخواهد شد. بدين منظور خالد بن وليد را نامزد اين جنايت هولناك نمودند و قضيه را با وى در ميان گذاشته. او نيز اعلان آمادگى كرد و قرار بر اين شد كه چون ابوبكر سلام نماز را گفت، بلافاصله اين ترور صورت گيرد. اسماء بنت عميس، كه در اين تاريخ همسر ابوبكر بود، از پشت‏پرده اين توطئه را فهميد و جريان را از طريق كنيزش به اطلاع اميرالمؤمنين رسانيد، او بدون نگرانى در مسجد حاضر شد و ملاحظه كرد خالد با شمشير و آمادگى كامل در كنار او نشست. از سوى ديگر ابوبكر عواقب اين كار را سنجيد و نگران عكس‏العمل مردم و خطر آتى آن گرديد، لذا تشهد نماز را چندين بار تكرار كرد و سلام نگفت: سرانجام قبل از خواندن سلام نماز خطاب به خالد گفت: «يا خالد لاتفعل ما امرتك; آنچه را دستور داده‏ام انجام نده» سپس سلام نماز را گفته و از نماز فارغ شد... على عليه‏السلام در اين هنگام به خالد حمله كرد و شمشير او را از دستش گرفت و وى را به زمين كوبيده روى سينه‏اش نشست و خواست او را بكشد. مردمى كه حاضر بودند جلو آمدند تا خالد را نجات دهد ولى مقدور نشد... سرانجام ابن‏عباس او را به قبر پيامبر سوگند داد. با اين قسم على عليه‏السلام خالد را رها كرد... (1)
1ـ ابن ابى‏الحديد، ج 17، ص 222- بحار ج 28، ص 305 و ج 47، ص 356- جلاءالعيون، ج 1، ص 200- اسرار آل‏محمد، ص 102 - احتجاج طبرسى چاپ نجف، ج 1، ص 117.
 
Bottom