۱۳۸۳/۰۴/۲۲ | ۱۰:۲۵


براندوی کبير
از ديروز که خبر درگذشت مارلون براندو را شنيدم همه ش به او فکر می کنم و چرا بايد خودم را سانسور کنم و فکرم را به شما منتقل نکنم از ترس آن که کسی بگويد موضوع سياسی و مهمی نيست.




يادتان می آورم که او شاگرد مکتب اسلانيسلاوسکي بود در کارگاه هاي نمايشي اليا کازان. همان مردی که به دوران مک کارتيسم بدنام همکاري با بنيادگرايان راست شد و از جامعه روشنفکري طرد و تازه دو سال پيش و وقتی مرگش به سراغش آمد، جامعه روشنفکری آمريکا از وی تجليل کرد. اما از همان نقطه مارلون براندو بيرون زد. از او که روزی همبازی و همدوره فرانک سيناترا و دين مارتين ها بود و سرانجام به جای رسيد که مانند تابوئی شده بود و کسی را تاب مقاومت در برابر زبان رک او نبود نمی توانم گذرم که اين ظرفيت انسانی او را نشان می داد. حتی از اين که به لاری کينک برنامه ساز يهودی و معتبر سی ان ان گفت که داريد تمام مظلوميتی را که هيتلر به شما داده بود به خاطر ظلمی که به فلسطينی ها می کنيد از دست می دهيد هم نمی گويم. اما آن لحظه را از ياد نمی برم که جايزه اسکار را به مسخره گرفت و آن دخترک سرخ پوست را فرستاد تا به جای او ادعانامه اش را عليه ظلمی که به سرخ پوستان می رود و فضای دروغينی که هالی وود عليه آن ها می سازد قرائت کند. زندگيش را به سرخ پوستان بخشيد. همان ثروتی را که گفته بود برای به دست آوردنش رنج بودن در هالی وود را تحمل کرده است. چندان بزرگ بود که وزن خود را بر هر فيلمی که در سی سال گذشته بازی کرد انداخت. بی هوده نبود که وقتی چند ماه پيش آمار گرفتند و نظر سنجی کردند که کدام نقش سينمائی در جهان اثرگزار تر بوده است. در حالی که چارلی چاپلين با آن سمبل جاودانه اش بود، شون کانری و جيمز باند بود، اورسن ولز بود و بسياری از نام های به ياد ماندنی سينما. اما معلوم شد که نقش پدرخوانده [ دون کورلونه ] مانده است . آن هم فقط برای مارلون براندو.

امروز تمام روزنامه های جهان از گاردين تا روزنامه شرق خودمان تصوير بزرگ مارلون براندو را در صفحه اول خود گذاشته اند. باور ندارم که مرگ طبيعی هيچ کسی – شايد به جز پاپ – چنين ابعادی داشته باشد. و اين به دليل بازی او در اتوبوسی به نام هوس و شورش در کشتی بونتی و دربارانداز و پدرخوانده و اينک آخرالزمان و آخرين تانگو در پاريس نيست که .... به خاطر مردی است که از عجايب جهان امروز بود. بزرگی اش را ارزان نفروخت. در پيری فقط مجسمه مانندی شد در فيلم کاپولا اينک آخرالزمان وقتی که آن متن نيجه ای را در تاريکی خواند و تنها حرکتی در صورت استثنائی اش به نمايش در آمد. راست گفت به هالی وود رفته چون پول در آن جاست و می خواهد با آن آزادی را بخرد برای خود و برای هر که می تواند. و در عمل هم چنين کرد. بزرگ بود بی ترديد. ديشب در جمع ياران می گفتم در دل من از چارلی و ارسون ولز هم بزرگ تر بود که صدای محمد بلند شد. نام از آلن رنه و بزرگان سينما آورد. حرفم را خوردم اما در دل پس نگرفتم. اميدوارم روزی کتابی از گفته ها و مصاحبه هايش که هر کدام در جای هزار حرف داشت درباره زندگی، شهرت، قدرت و سينما منتشر شود و شان وی خارج از بازيگری هم در برابر نسل امروز باز شود. گاردين نوشته اگر مارلون براندو نبود، داستين هافمن هم نبود، تا در کابووی نيمه شب و ماراتن من خود را معرفی کند و رابرت دو نيرو هم نبود حتی راسل کرو هم در سينما جا نمی گرفت. از يادم نمی رود که پل نيومن هم که به عنوان بدل مارلون براندو وارد سينما شد، رگه ای متفاوت دارد از ديگران.

ماکسيم گورگی [ از حافظه می گويم و احتمال خطا دارد] از لنين جمله ای نقل کرده که با شنيدن يکي از سمفنوني هاي بتهووون گفته است کار ما چقدر مشکل است که می خواهيم بوژوازی را از ميان برداريم بی آن که بتهوون ها را صدمه بزنيم در حالی که اين ها ستون همان بورژوازی هستند. حال هم وقتی از بدکرداری حکومت آمريکا می گوئيم بايد در نظرمان باشد که در دلش مارلون براندوی آزاده هم می پروراند. بايد بروم و برای صدمين بار هشت دقيقه اول آخرين تانگو و تمامی پدرخوانده اول و اتوبوسی به نام هوس را ببينم. باز و آن صحنه تاکسی در بازانداز را. جدای از آن که نقش و بازی و ديالوگش در آخرالزمان حالا هم ديدنی است.

آدم ها يا بزرگ هستند و يا مانند نود و نه در صد عادی اند و چيزی نيستند، می آيند و می روند و اثری نمی نهند. گاه هم هست که مجال های بزرگ می يابند اما به کوچکی قامت خود اثری نمی نهند. گاه هم مانند براندو بزرگند. او به باورم در هر کار که می رفت بزرگ بود. بزرگ.



 
Bottom