۱۳۸۲/۰۷/۱۳ | ۱۴:۴۰
صحبت از رفتن و بیزاری از خونه نیست
صحبت از دل ندادن به پنجره همسایه نیست
صحبت از اینکه من نمیتونم کوچه پر از باران و پنجره را ترک کنم نیست
صحبت از چشمان گریان پشت پرده های توری هم نیست
صحبت از عطر نیست
صحبت از سکه های دل من نیست
که هر شب از خیابان جمع میکنم بعد از هر عبور ... آشنا
صحبت از این نیست که وقتی راه میروی به تو بگویم
که به زیر پای خود نگاه کن و دل مرا ببین
صحبت از رها کردن موهای دختر همسایه برای دل بردن دل من نیست
صحبت از این نیست که چرا پنجره ی دل سپرده ی من با اینکه دلش قدر یک نوزاد تپش دارد
وقتی از زیر نگاهش میگذری باز نمیشود.
صحبت از این نیست که اگر عزا نبود باید بهانه ای پیدا کنیم هر چند تابوت هایی خالی از هر پر کشیده ای
صحبت از این نیست که هر شب هم اگر از آن پسرک خیابانی سر چهار راه دستمال کاغذی بخرم شب بعد هم التماس میکند
صحبت از این نیست که چرا خواهرم نمیتواند صورتی باشد
و نه این که مدرسه اش بوی بلا میدهد از این همه سیاهی
صحبت از این نیست که من کوچه ام را به خاطر ظلم پنهانش دوست ندارم
. . . صحبت من این است که
 
Bottom