۱۳۸۲/۰۹/۰۹ | ۱۴:۰۵
اگر چه دلم پر از حرفهای نا گفته است و هیچ حرفی از حنجره ام نمی آید
اگر چه مثل آیینه روبرویم نیستی اما هزاران حرف قلبم را میتوانم بی حرف و کلمه به صورتت فوت کنم
اگر چه انگار نا امیدی از من ; اگر چه رازی در من زندگی می کند اما هیچ قطره ای از احساس مرا نمی تواند برباید
اگر چه تو خود را سپردی با یک تلنگر
اگر چه تو در امتحان احساس قبول نشدی
اگر چه صبوری را به من هدیه نکردی ولی هنوز بوی احساس شیرین دوست داشتن در من زندگی میکند
اگر چه لحظه های زیادی در کنجی خلوت گریسته ام
اگر چه برای بی پناهی احساسم کلمه های زیادی را بر دوش خودم سوار کرده ام
اگر چه برای دیدن تو چشمی ندارم ... اگر چه محرومم تو را فریاد بزنم ... اگر چه زندگی کردن در دنیای تو مرا تحمل نمی کند
اگر چه تو تجسم تمامی خواب های هزار و یک شب منی
اگر چه برای احساس کردن بی احساس تو میخواهم پرواز کنم تا به اوج تو برسم
تو را میخواهم مثل تمام لحظه های غایب بودن خوش ببینم
شبها به یاد تو میخواهم هزاران شعر نگفته را بخوانم
تو را تا انتهای یک بن بست ببرم و با تو شعر بگویم ; برای تو شعر بخوانم ; با تو شیرین بخندم ; با تو حس با تو بودن را تجربه کنم .. دلم نمیخواهد در حسرت تو یک لحظه حتی بسوزم میخواهم روزگارت را با من گذر دهی..
ای که میخواهم تمامی احساسم را با خود منکر شوم ولی صدای گریه های بی تو بودن روحم را می تراشد ..
تو حس زندگی تازه ای در من عزیز از دست رفته ی من نباش
کاش اشکهای مرا میدیدی وقتی از هیجان حس غریبم در دلم میریخت و گونه هایم را بارانی میکرد
کاش میدیدی چگونه فراری شدم به کنجی و ساعتها با آهنگی گریستم..
کاش سرم را میدیدی چگونه زیر پتو پنهانش کردم و اشک ریختم
.......
تو همونی که توی موج بلا واسه تو دستامو قایق می کنم
اگه موجا تو رو از من بگیرن قطره قطره آب میشم دق میکنم
وای که دلم طاقت دوریتو هیچ نداره بغض نبودن تو اشکامو در میاره
ای که بی تو این کویر خواب بارون می بینه وقتی نیستی غم دنیا تو ی قلبم میشینه
ای که بی تو واسه من همه دنیا قفسه مرثی از نبودن تو التهاب نفسه
..........
فردین 2
 
Bottom