۱۳۸۲/۰۹/۰۱ | ۱۳:۰۳
اینو بخونید:
...شگفتا! وقتی که بود نمیدیدم, وقتی می خواند نمی شنیدم
...وقتی دیدم که نبود...وقتی شنیدم که نخواند...!چه غم انگیز
است وقتی که چشمه ای سرد و زلال, در برابرت,میجوشد
و می خواند و می نالد ,تشنه آتش باشی و نه آب,و چشمه که
خشکید,چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و
بهوا رفت, وآتش,کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین
آتش رویید واز آسمان آتش بارید ,تا تشنه آب گردی ونه تشنه
آتش, و بعد,عمری گداختن از غم نبودن ,کسی که,تا بود,ازغم
نبودن تو می گداخت !
...و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را,در غربت این
آسمان و زمین بی درد,دردمند میدارد و نیازمند و بی تاب
یکدیگر میسازد ,دوست داشتن ,است ,
و من در نگاه تو ,ای خویشاوند بزرگ من ,ای که درسیمایت
هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت ,
شوق فرار پدیدار ! دیدم که تو تبعیدی این زمینی
...و اکنون تو با مرگ رفته ای و من ,اینجا,تنها به این امید
.
دم میزنم که با هر نفس , گامی به تو نزدیکتر میشوم و ...
...این زندگی من است.


فردین 2
 
Bottom