۱۳۸۲/۰۸/۲۲ | ۱۱:۴۱
انگاری تب دارم روی گونه های گرمم میتونم سرمای صبح رو حس کنم

وقتی به آسمون نیگا کردم انگار قطره های سرد آسمون از دلش سر خوردند رو گونه ها و لبم چکیدند
انگار خدا قطره ای از نعمتش توی صبح رو بهم هدیه کرد
تویی شعر مجسم . تویی آغاز شعر بی قافیه ام
تویی بوی نفسهای گرمم در سرمای صبحگاهی
بوی خدا را صبح میتونم حس کنم
میتونم ببینم که انگار داره زمینو نوازش میکنه
میتونم ببینم صبح زود خدا کنارم تو خیابون خلوت داره راه میره
مثل یک هاله ی روشنی از نور و رنگ هوای دلمو احاطه کرده
خدای زیبای من حس رویش در من موج میزند و من در این جنگل جنبان..
ذهنم بیکاره ام
خدای من


فردین 2
 
Bottom