۱۳۸۲/۰۸/۳۰ | ۲۲:۴۳
عشق
بعضیا میگن:
عشق یعنی دستهایم مال تو چشمهای تشنه ام دنبال تو
عشق یعنی ما گرفتار همیم دشمنان هم طرفدارهمیم
اما اگه من مال تو بشم اگه تو دشمن باشی که من دیگه من نیستم اگه من مثل تو بشم
اگه از جنس و بوی تو بشم که من نیستم اونوقت تو عاشق خودتی عزیزم
اما:
عاشق اهل ناله و فریاد نیست
صحبتش با هر چه باداباد نیست
عاشقی با خود فراموشی خوش است
سوختن در عین خاموشی خوش است
از اینکه بگم عاشقم همیشه یه عرق سردی که از پشتم سرازیر شده منو ترسونده
از اینکه عشقم رو فریاد بزنم همیشه لکنت گرفتم
همیشه دلم لرزیده که بگم عاشقم ,که بگم تپشهای دلم از توست همیشه قلبم تیر
کشیده
اما عشقی عجیب در من نشئه گرفت در من جان گرفت با صدای من ناز شد
و در جسم خالی از سکنه ی من زندگی بر پا کرد ..من او راه ندادم خودش آمد
پروای مرا دید ولی یکدنده و بی پروا دلم را فرو کوفت و آلام گرفت
این خود عشق است که سنگم را ویران کرد
و من را معنایی تازه بخشید
آخ که رویش فصل تازه ی عشق بازی ام از توست
حالا کی میتونه این غزیبه ی دوست داشتنی رو از من بدزده ؟
حالا کی میتونه از احساس من حتی قطره ای از بی او بودن را جدا کنه؟
هیچ کس
هیچ کس
عزیز . غریبه ی .تجاوز گر . عزیز من که با تو انگار کسی در من مینوازد
انگار هنرمندی در من به دنیا آمده و ویلن میزند

فردین 2
 
Bottom