۱۳۸۲/۰۹/۰۳ | ۱۲:۵۶
پرستوهای دلگیر از پرواز نفسگیر که میخوان برسن به تو ,توی راه گم میشن,تو در کجایی ؟ در کدام آسمان شعر میگفتی ؟
آسمان بالای سر من که این همه دلگیر نیست که تو را برنجاند ... این همه دل دل زدن ..این همه خستگی چشمهای بارانی من تو را نرنجاند..!!
تو چرا داغ نیستی ؟ هستی آنقدر در تو رونق هست که مرا به حراج گذاشت
از بازیهای تقدیر بسی دل رنجم راه رسیدن به تو کجاست نمیدانم اما میدانم نه چشم بارانی من ,و نه دل بیتابم مرا نخواهد به تو بردن
در من زندگی میکردی .. از خودم متنفرم که این بودم که تو را کودکی خواست من تو را چون کوهی میخواهم که حتی اگر من شکستم تو باشی مرا وصله بزنی ... وای از این همه قانون بوی شکایت نمیدهم خود به خود مشغول و متناهی باش که من باید آغاز شوم از مرز دلم میگذرم بی تو
.....
دوباره با خودم گفتم پی عقلم روم دیگر
ولی عقل سلیمم را ز دل آشفته تر دیدم
....
فردین 2
 
Bottom