۱۳۸۲/۱۰/۰۱ | ۱۷:۲۳
شب یلدا هم آمد ورفت.بلند ترین شب سال،.
دور هم جمع شدیم که از تاریکی غلیظ نترسیم،که بدانیم واقعا تاریکی و شب ،حتی اگر شب یلدا باشد،ترس ندارد. اصلا ترس ندارد(آ باریکلا پسرای خوب)
کاش او هم پیشم بود،کاش می نشست روبرویم و تا می توانست برایم می خواند ،حرف می زد ،مهم نبود درباره چی و کی ،حتی اگر فحشم هم میداد همین شنیدن صدایش برایم بس بود.
زل می زدم تو چشاشو هیچ نمی گفتم.اصلا مگه جرات داشتم ازش سوالی چیزی بپرسم.اونم با اون جوابای همیشگی:"شخصیه"،"خواهش میکنم خواهش نکن"و...
کاش فقط بود و صداش تو گوشم می پیچید ،کاش گرمای منو سرما نمی دید،بابا یگی بگه من خیلیم داغم ،داغ داغ...
 
Bottom