۱۳۸۲/۱۱/۰۶ | ۱۱:۲۴
انتظار
انسان موجود عجيبي است.موجودي كه گاه حتي نمي تواند چيزي را كه جلوي چشمم گرفته اند ببيند.نمونه اش همان مثل معروف وطنز كه ماه را با انگشت اشاره به مردكي نشان ميدادند و او نوك انگشت را نگاه مي كرد.همين انسان گاه كه مراقبت مي كند و رنج ميبردو رياضت مي كشد ،چيزهايي را مي بيند كه بجز خدا نبيند. انقدر اين موجودات عجيب و غير قابل پيش بيني اند كه حتي خودشان هم سر از كار خود در نمي آورند. نه عشقشان را مي توان باور كرد و نه نفرتشان را. ديده ام افرادي را كه به ظاهر از كسي متنفر بوده اند و بعد معلوم شده كه نه اين تنفر سر پوشي بوده براي عشق كه بيرون نزند و فاش نگردد و سر هر كوي و برزن ،حكايت خاص و عام نگردد.
از اينگونه است عشقهاي بعضي افراد، كه اوج تنفرشان را با عشق نشان ميدهند ، حال يا واقعا از شدت تنفر عاشق مي شوند يا ظاهرا عاشق مي شوند براي زجر دادن معشوق .
و اما انتظار، به نظر اين حقير چيزي نيست جز اعتراض. انسان اگر آسوده باشد ئ راضي از وضع موجود و خويشتن و اطرافيان هرگز زحمت انتظار به خود راه نمي دهد ولي به عكس انساني كه تحمل اطرافيان خود را ندارد و حس مي كند كه به تنهايي نمي تواند به مقصود خود برسد و يا كسي را احتياج دارد و نمي يابد و باز مي گردد و باز نمي يابد، ميداند كه كسي بايد باشد كه همه چيزش خوب است ولي نيست ، اين انسان است كه به همه چيز اعتراض دارد و چه اعتراض بجا و به حقي.
اينجاست كه اين انسان معترض ،چون كسي را براي حل مشگلش نمي يابد ، به ناگاه در ميابد كه منتظر است. منتظر هم او كه نيست ولي بايد باشد ، همو كه چاره درد اوست و مرهم زخمهايش. گاه اين انتظار به حق است و گاه ناحق ولي هر چه هست از اعتراض است.
و من ديشب منتظر بودم و معترض به نبودنت. چه مي شود كرد ، رسم فلك به عاشق آزاري است.

 
Bottom