۱۳۸۲/۱۱/۱۴ | ۱۲:۵۴
به نام حق
به نام آنكه دوستي را آفريد، عشق را ، رنگ را ...
به نام آنكه كلمه را آفريد.
و كلمه چه بزرگ بود در كلام او و چه كوچك شد آن زمان كه ميخواستم
از او بگويم.
كه هر چه بود، پيش از هر كلامي، خودش گفته بود.
بايد اين واژه هاي كوچك را شست.

سالهاست دچارش هستم.
و چه سخت بود بيدلي را ، ساختن خانه اي در دل.
و اين دل بينهايت، چه جاي كوچكي بود براي دل بيتابش.

او رفت و من نشناختمش .
در تمام ميخكهاي سر هر ديوار، آواز غريبش را شنيدم اما باز هم نشناختمش.
همانگونه كه بغضهاي گاه و بيگاهم را نشناختم.
يا طولاني ترين ثانيه هاي تنهاييم كه بعد از سرآغاز كلامم، فقط خود او ميداند
كه آن ثانبه ها چگونه گذشت.
فقط آنقدر او را شناختم كه در سايه هاي افتاده به كلامش، به دنبال جاي پاي خدا باشم.

اينجا، هر چه هست، جز با صداقت او و كلام و نقشهاي او، حوض بي ماهيست.
يا وسعتي بي واژه.
و شايد مزرعه اي باشد با زاغچه اي بر سر آن
زاغچه اي كه هيچكس جدي نگرفتش .
اينجا را هديه اش ميكنم. به آنكس كه براي سبدهاي پرخوابمان، سيب آورد.
حيف كه براي خوردن آن سيب، تنها بوديم ....
 
Bottom