۱۳۸۳/۰۳/۱۸ | ۱۵:۳۲
انسان را قرباني ميكنند و مي گريزند.نه! قلوه گاه زندگي انسان را بر مي كنند،اين عبارت هم آنچه را مي خواهم بيان كنم ،منتقل نمي كند...پرسيدم چطور مي تواني ؟! ...واين نخستين و آخرين پرسش من بود از او!...واقعا چطور ؟چطور ؟ آخر...آخر اين تعويض پيراهن كه نيست! شنيع، شنيع، شنيع، شنيع، شنيع ،شنيع، شنيع، شنيع، شنيع ،شنيع، شنيع، شنيع،تصوير شنيع! شناعت!!
...پس چرا من نمی توانم جايگزين كنم ،چرا ؟ چرا من از تصور آن هم دچار تهوع مي شوم؟ سهل است كه حتي توان تصورش را هم نداشته و ندارم،آدم ها ، زنها را نمي بينم ، يا اگر مي بينم ، فقط «جسم» مي بينم ،جسمهايي كه در چشم من و از نگاه من فاقد روح ، فاقد آن روحي هستند كه من شناختم.از این پس، زن در نظر من يك جسم سخنگوست كه من قادر مصاحبت با او ، با ايشان نيستم.كه بهترين را او در برابر من قرار داد تا سر انجام در ذهنم تبديل بشود به يك پرنده كه مدام نوك بزند توي شيار هاي مغزم ،مغزم، مغزم.ديگر حوصله گفتگو با آن پرنده را ندارم، حوصله گفتگو با هيچ كس را ندارم، وگرنه چه بسا ديگران نشانهاي از جنون و عصبيت در واكنش من بيابند كه طبيعي است.به هر حال احساس دقيقم از خود اين است كه نسبت به همه كس ،واصولا نسبت به كم و كيف زندگي بيگانه شده ام.احساس مي كنم ديگر چيز جالبي برايم ندارد جز سياه كردن همين صفحات،صفحات ،صفحات.آدم را ...آدم ها را موجوداتي مي بينم كه مي خورند و مي خورند و مي خورند تا فرداي روز با خرسندي تمام بروند خود را خالي كنند تا باز بتوانند بخورند و بياشامند،حرف بزنند و حرف بزنندوحرف بزننددرباره خوردن و آشاميدن و جمعشدن يا امكان جمعشدن، و درباره راههايي كه به اين امكانها منجر مي شود؛و از خود مي پرسم پس قدر سكوت چه ميشود؟سكوت .
در اين عالم فقط يك نفر است كه سكوت مرا عميقا مي فهمد،و با مليح ترين احوال و ظريف ترين رفتار انسني يك زن مي تواند به سكوت من راه يابد و به تبسمم وا بداردو تا ديري نپايد مرا از اين رو به آن رو كند، كه در حقيقت با هر بار رخنه او در سكوتم است كه پوست مي افكنم و نو مي شوم....آري فقط اوست...

نوشته شده توسط فردين روزبهاني
 
Bottom