۱۳۸۳/۰۴/۰۳ | ۰۹:۳۵
و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین
خیلی سخت است ، عالم برزخ را می گویم.چند وقت است که به عینه برزخ را حس می کنم.خیلی سعی می کنم که روی کارهایم تمرکز کنم و زیاد فکرش را نکنم ولی انگار نمی شود. دوست دارم که روحم را به خدا بسپارم و با توکل به او خویش را از تصمیم گیری و محاسبه گری نجات دهم، گاه می توانم گاه هر چه می کنم نمی شود.
دوست دارم همیشه به رضایش راضی باشم ، دوست دارم آنچه را که در دست اوست نیکوتر از خواست عالمیان بدانم ولی گاه نمی شود.
مگر نه اینکه اولین آفریده خدا عشق است، مگر نگفته است که میخواستم شناخته شوم پس آفریده ای ساختم. مگر نمی گویند آفرینش، تجلی عشق خداست
پس چگونه نخواهمش ،نخوانمش ، نگویمش. اگر از اوییکه رب من است نخواهم از که بخواهم. اگر با او بحث نکنم ، با او درد و دل نکنم، از او التماس نکنم ، پس که را جایگزینش کنم .اگر به کسی عشق می ورزم همه از عشق اوست،اگر دل ازدست داده ام او گرفته است ،پس دوراهی معنی ندارد.
زندگی را با همه پیچ و خم هایش برای او دوست می دارم، ولی کاش به آن مرحله می رسیدم که اراده کنم و بمیرم.آن درجه از عشق را سالهاست که آرزومندم.نمی دانم مگر خودش نمی خواهد که شناخته شود ، پس چرا هر چه می کنم خود را نمی شناساند.
گاه که گناهی از من سر می زند جند روزی حتی نمی توانم ساده ترین کارهای شخصیم را انجام دهم.یاد ثعلبه می افتم؛سحابی رسول خدا که مرتکب گناه کوچکی شد. بعد ار مطلع شدنش به گناه سر به کوه و بیابان گذارد.خانواده اش نزد رسول آمدند و او را واسطه بازگشتش کردند. رسول(ص)سلمان را برای بازگرداندنش فرستادو فرمود که آن بزرگ ،آن عشق ازلی او را بخشیده است.ثعلبه به شرطی پذیرفت که ریسمانی به گردنش اندازند و دور مدینه بگردانند. به در خانه اش که رسیدند ، همسانه،دخترش،نزدش آمد و گفت :پدر این چه وضعیست؟
ثعلبه گفت:دخترم این سرنوشت کسی است که اگر امروز رسوا نشود ، فردا رسوایش می کنند.
به مسجد رسیدند،هنگام نماز ظهر. پیامبر به نماز ایستاده بود.ماز را بستند. پیامبر حمد را خواند و شروع به خواندن سوره کرد:بسم الله رحمن رحیم
الهکم تکاثر:زیاده خواهی زیادت مال و اموال و خانواده شما را غافل کرده.(ثعلبه ضجای زد)
حتی زرتم المقابر:وقتی که قبور پیشینیانتان را میبینید ،باز آگاه نمی شوید.(باز فریاد ثعلبه بلند شد)
کلا سوف تعلمون: به یقین خواهید فهمید(باز ثعلبه نعره ای زد)
ثم کلا سوف تعلمون:آری به یقین خواهید فهمید(فریادی کشید و خاموش شد)
نماز که تمام شد دیدند که ثعلبه دیگر نفس نمی کشد.
آری بندگان خاص خدا بیش از اینکه یه کوچکی گناه خود بنگرند به بزگی ان شخص ناظر می نگرند.
نمی توانم ادامه دهم....................


نوشته شده توسط فردين روزبهاني
 
Bottom