۱۳۸۳/۰۶/۱۱ | ۰۸:۳۶
به نام دانای تنها
در بین همه چیز دانها ، فکر می کردم که یگانه ام و همه چیز دان. در بین همه چیز خوانها ، بر این گمان بودم که همه جیز خوانم و در بین هه چیز گوها هم.
و حالا ، در بین تک دانها ، خود را هیچ ندیدم: در بین جامعه شناسها صفر بودم . در میان دینداران زیر صفر و در بین متخصصان علوم مختلف نیز همچنین.شاید تنها جایگاهکم در عرفان باشد و شهود که آن را نیز به تازگی از دست داده ام.
فکر می کردم که همه کار از من ساخته است و نیاز به هیچ کس و هیچ چیز ندارم ولی حال نه؛ یکی می گفت فلانی بمان ، مجموعه به ت و امثال تو نیاز دارد و من می گویم ، نه ! من ک.چکم ، خردم ، لاغرم . باید چاق شوم ، باید لااقل در یک زمینه به اوج برسم ، باید احساس بزرگی کنم تا بتوانم به دیگران بزرگی آموزم. باید بخوانم و بخوانم بخوانم بخوانم بخوانم بخوانم ، بعد بگویم. نباید بدون آگاهی کامل کاری کنم ، بایست ایدئولوژی ساز باشم ، نه عمل کننده مطلق. آگاهی عنصر کمیابی شده است ، جهل در مملکت جولان می دهد و اجازتی کوتاه هم به اندیشه نمی دهد. خورشید اندیه توان دریدن ظلمات توهم را ندارد.
چه باید کرد ، که می داند چه باید کرد ، بلند شو ، بگو اگر می دانی. تلاش کن که بدانی ، هر چند می دانم ، درد دانستن ، عظیم ترین دردهاست. دردمند شو ، دردمند....
یا علی

 
Bottom