۱۳۸۳/۰۶/۱۱ | ۰۸:۵۶
علي ، تنهايي ، صبر، قدرت ، تفکر ، سکوت ،انديشه ، ولايت ، خضوع ، اشک ، عطوفت ، خشم ، عشق ، پايمردي ، تنهايي وعلي؛ وقتي مي گويم علي همه اين لغات فشار مي آورد به ذهنم و تراوش مي کند از قلمم و فوران مي کند از چشمم.
نمي دانم ، شايد علي را چون پدر مي دانم براي خويشتنم . همه آن لحظاتي که کمبود پدر را احساس کرده ام ، علي پيدا شده است و همه لحظاتي که در تنهايي خويش ، در گوشه اي کز کرده و اشک ريخته ام ، علي را فرا ياد آورده ام و همه اوقاتي که احساس کردهام که هيچ کس ، هيچم را نمي فهمد ، علي آرامشم بخشيده و حال که عشق تا عمق جانم رسوخ کرده و مرا تاب تحمل اين اتش سوزان نيست ، علي وفاطمه همنشين و آرامش دهنده قلب پاره پاره ام شده اند.
ياد مدينه افتاده امو خيبر و خندق و آن روز که در مدينه به مسجد علي وارد شدم . سادگي اش متعجبم نکرد که علي خود ساده است و سهل الوصول و قريب و البته غريب. مسجدي کوچک بر فراز تپه اي و بدون هيچ تزئين و حتي ديوار گچ اندودي و تا نيمه ديوار به خاکستري رنگ شده و محرابي ساده ساده و ديگر هيچ. ساده ترين مسجدي که ديده ام ، حتي ساده تر از مسجد هاي روستاهاي دور افتاده مملکت خودمان و حتي ساده تر از مسجد بابا باغي و حتي ساده تر از مسجد سلمان.
با علي ، نام نخلستانهاي مدينه نيز در انديشه ام فرياد مي کشد ، همانجا که شير در شب مي ناليد و سر به چاه مي کرد و همان چاهي که به همدمي با علي افتخار مي کرد و مي کند.
و پدر ؛ پدري که فرق مي کند ، پدري که فرزندانش مي نويسد و مي گويد و انها را به راه مي برد و از منکر مي رهاند و مهربان است و بزرگ. پدري که به قلب فرزندانش حکم مي راند و مهرش را بر رويشان مي تاباند.پدري که مي آموزاندشان، مي فهماندشان ، مي خنداندشان ، مي گرياندشان ، مي زياندشان ، مي ميراندشان و...
و کميل ، آه که چه لذت بخش است هم نوا شدن با علي تنها ، همدرد شدن با علي تنها ، همزبان شدن با علي تنها و هم ناله شدن با علي تنها:الهي وربي و سيدي و مولاي ، کم من ذنب اغفرته و کم من قبيح سترته و....
الهي وربي من لي غيرک
يا علي مدد

 
Bottom