۱۳۸۳/۰۶/۲۴ | ۱۱:۰۵
گفتم نمي توانم ، دست خودم كه نيست ، نمي توانم. بدم مي آيد ، نمي آيم. اين كلام همي شگي من قبل از هر ميهماني فاميلي است.
نمي توانم وارد هيچ خانه مجللي شوم ،نمي توانم مهماني هاي تجملاتي ، آدمهاي تجملاتي ، زندگي هاي مجلل و فخر فروشانه را تحمل كنم. چرا هيچ كس نمي فهمد ، نمي آيم ، از زنان هفت قلم آرايش كرده بيزارم، از ماشينهاي مدل بالاي پشت سر هم پارك شده نيز.
از اينكه مهماني هاي فاميلي كه بايد مروج صفا و صميميت باشد ، تبديل شده به مركز چشم و هم چشمي و بجاي منزل افراد ، محل كسب درآمد تالار ها و رستورانها و هتل ها ، بيزارم. از اينكه مهماني هاي ما شده جاي خوردن و خوردن و خوردن ، بيزارم. اگر قرار به خوردن باشد ترجيح مي دهم در خلوت خود بخورم ، نه در جاي شلوغي كه ... نه نمي توانم.
 
Bottom