۱۳۸۳/۰۶/۲۸ | ۱۳:۰۷
به نام خداي آزادي و انسان
از اينكه مي بينم كساني از فقر و كمك به فقرا و حركت المحرومين و ... حرف مي زنند و فقط حرف دلم مي گيرد.
از اينكه مي بينم ثروتمند و كارخانه داري را كه اكنون به خاك سياه نشسته است و هيچ ندارد و من با پوست و خونم دردش را حس مي كنم و فقط حس ، دلم مي گيرد.
از اينكه مي بينم همسايه بد بخت خودمان را كه مردك كعتاد است و زن براي شست و شئ كار خانه به منازل اقوام ما مي رود و خرجي 5 بچه اش را در مي آورد و من اسوده شبها به خواب مي روم ، دلم مي گيرد.
از اينكه مي بينم و ديده ام وضع همسايه را كه پسر در زندان بوده و دختر بزرگ براي بردن غذاي برادر نا اهلش به بازداشتگاه رفته است و سرباز بازداشتگاه پس از تجاوز به وي او را كشته و در گودالي انداخته و پس از چندين روز نگراني خوانواده همسايه ، جسدش را آورده اند و ان هم به آن وضع دلم مي گيرد.
از اينكه شنيده ام قانون شرع براي مجازات آن سرباز ، 8 ميليون ما بين تفاوت ديه زن و مرد را از آن خوانواده بي چاره طلب كرده است ، دلم مي گيرد.
از اينكه مي بينم پس از مكافات بسيار پول را به هزار بدبختي جور كرده اند و دادهاند و حال مي گويند ديه 11 ميليون شده است دلم مي گيرد.
از اينكه آن سرباز آقا زاده الان راست راست آزاد مي گردد و انگار نه انگار دلم مي گيرد.
از اينكه مي شناسم ساري را كه مطمئنم سر گرسنه بر بالين ميگذارند و من هيچ نمي توتنم كرد ، دلم مي گيرد.
از اينكه فقط و فقط دلم مي گيرد ، دلم مي گيرد.
از اينكه همه اين دلگيري مرا مي بينند و دليل را در چيز ديگري مي بينند به خيال خودشان ، دلم مي گيرد.
از اينكه...................
 
Bottom