۱۳۸۳/۰۶/۲۹ | ۱۷:۵۰
ديشب فيلم داگويل رو ديدم و بعدش باز ذهن زيباي ران هاوارد رو . كه دومي باز شديدا روم تاثير گذاشت براي دهمين بار. داگويل هم بسيار عالي بود و زيبا. يه چيزكي نوشتم در موردش . به هر حال اگه نديدين ببينينش:


در عصر و زمانه اى كه بسيارى از فيلمسازان بزرگ اروپايى درگذشته اند، يا گوشه عزلت گزيده و يا مغلوب روابط پيچيده اقتصادى سينما شده و در چنبره غول عظيمى به نام هاليوود هضم و جذب شده اند، لارس فن ترير دانماركى از معدود فيلمسازان برجسته و مهم اروپاى امروز به شمار مى رود. او كه از بنيانگذاران جنبش پيشرو سينمايى دگما ۹۵ به شمار مى رود، با دنياى غريب فيلم هايش به يك پديده سينمايى بدل شده و هر فيلم جديد او واكنش هاى متفاوت اما پررنگى را برمى انگيزد. فن ترير چهره نامتعارف و شاخص سينماى معاصر اروپاست. آنگونه كه روزگارى بزرگانى چون بونوئل، برگمان، فلينى، برتولوچى، تروفو، گدار و كيشلوفسكى پرچمدار سينماى متفاوت اروپا بوده اند.

دغدغه هميشگى فن ترير در فيلم هايش به طور اعم و در داگ ويل به شكل مشخص آدم بودن، آدم خوبى بودن و دشوارى خوب ماندن در مواجهه با فراز و نشيب هاى زندگى است. خط مرزى باريك ميان انسانيت و حيوان صفتى، خطى است كه فن ترير با طبعى سرخوش و طناز و با نگاهى تلخ انديش و منتقد روى آن گام برمى دارد. آدم هاى فيلم هاى فن ترير يا پست و رذل اند چرا كه شرايط و محيط آنان را چنين بار آورده، يا پاك و خوبند چون هيچ دليلى وجود ندارد كه بد باشند. آنها براى خوب بودن به دنيا آمده اند. پاكى در سرشت شان جارى است اما بدها به تمامى مقصر زشتى ها و پلشتى هاى كردار خويش نيستند. جبر در سرشت نيك و شر انسان فيلم هاى فن ترير، تعيين كننده ترين عنصر شكل گيرى شخصيت آنهاست.

فن ترير كه با بنيانگذارى جنبش دگما ۹۵ قواعد زاييده شده از فرهنگ سينمايى آمريكا را درهم شكسته بود، در داگ ويل فرهنگ، اصالت، ارزش هاى اجتماعى و اخلاقيات جامعه آمريكايى را به نقد مى كشد. داگ ويل فيلمى است در هجو و در عين حال انتقاد تند و تيز از محافظه كارى سنتى و دنائت جامعه عوام آمريكايى. روحيه اى كه بنا به دلايل اقتصادى، سياسى، نظامى و فرهنگى به تدريج به روحيه رايج و حاكم بر دهكده جهانى عصر ارتباطات بدل مى شود. داگ ويل ناكجاآبادى است احتمالاً در آمريكا اما در وجهى استعارى به سرعت قابل تعميم به تمام نقاط جهان است.

زن هاى نقش اصلى فيلم هاى فن ترير (عمدتاً در شكستن امواج و داگ ويل و تا حدودى در رقصنده در تاريكى) مظاهر سپيدى، پاكى و ايثار بى شائبه نسبت به همه حتى دشمنان خودند. آنها انسان هايى ساده و حتى ابله اند كه به شكلى فطرى و غريزى منشاء خوبى هاى جهان مى شوند. زنانى بى آزار و پاك كه دنياى بى رحم اطراف در عوض بذل محبت ها و بركت هاى وجود آنان، آزارهاى جسمى و روحى فراوان نثارشان مى كنند. پاسخ خوبى، بدى است و اين زن ها هر چه زجر و مصيبت بيشترى متحمل مى شوند و هر چه بيشتر مورد سوء استفاده آدم هاى اطرافشان قرار مى گيرند، بخشنده تر، مهربان تر و بردبارتر مى شوند. گويى اين رنج هاى آنان است كه به تطهير روح و روان شان مى انجامد. در جهان بينى فن ترير، هرچه پاك تر، رنجورتر. اين رنج هاست كه تو را پاك مى سازد.


زنان آسيب پذير و بى دفاع فن ترير، قربانيان جزم انديشى ها و تعصبات كور جامعه خودند. حتى خانواده نيز به عنوان اولين واحد زندگى اجتماعى، براى آنان مامنى آرام و بى دغدغه نيست. آنها در هيچ كجا آرامش نمى يابند و همين امر موجب فروپاشى روانى و آسيب هاى جسمى آنان مى شود. اين زن ها بى پناه ترين و تنهاترين زنان سينماى معاصر جهان هستند. حسن نگاه فن ترير به اين زنان در اين است كه فن ترير نه قضيه را فمينيستى مى كند و نه مذهبى افراطى. جهان داستانى داگ ويل فارغ از اين قيدها است. در داگ ويل ديوارى وجود ندارد. همه خانه ها، مغازه ها، كليسا و هر ساختمان ديگرى در اين شهرك دورافتاده تنها با خطى رسم شده بر روى زمين مشخص مى شوند. اين تمهيد به اضافه ميزانسن هاى كاملاً تئاترى، بخش بندى فيلم به يك مقدمه و ۹ فصل، فيلمبردارى در استوديو و طراحى صحنه مينى مال همگى در خدمت تاكيد بر كنش هاى انسانى و درونيات آدم ها است. همه چيز به گونه اى است كه بيننده را فقط بر افكار، خواسته ها و اميال انسانى حاكم بر قصه متمركز كند. جزئياتى در كار نيست، مگر در گفت وگوهاى شخصيت هاى فيلم. تازه اين گفت وگوهاى خشك و صريح، بيشتر شبيه يك روخوانى اوليه و بدون حس و حال متنى نمايشى هستند.

داگ ويل ارجاعاتى از فرهنگ پاپ آمريكاى معاصر را نيز در خود دارد. خيابان اصلى داگ ويل كه اغلب وقايع فيلم در آن رخ مى دهد الم نام دارد. خيابان الم، سرى فيلم هاى ژانر وحشت يعنى «كابوس در خيابان الم» را به ذهن متبادر مى كند. داگ ويل نيز يك كابوس است. كابوسى كه چون خوره روح گريس (و تماشاگر) را مى خراشد. فيلم داگ ويل بازتابى است انتزاعى و روشنفكرانه به سبك شمال سرد اروپا، از تباهى ها و سياهكارى هاى جامعه مدرن در بدوى ترين گونه هاى رفتارهاى بشرى. يا مى توان به نام شخصيت عاشق و حامى گريس يعنى تام اديسن اشاره كرد، مخترع برق و از عوامل مستقيم پيدايش سينما. تام نماينده قشر روشنفكر جامعه ابتدايى و روستاوار داگ ويل است. پر از تناقضات، ضعف ها، ترديدها و شكنندگى ها و هنوز كاملاً رها نشده از بند قيود اجتماعى تحميلى و سنت هاى كور و كهنه و تاريخ گذشته.

در چنين جوامع بدوى و بسته اى، روشنفكران نه از مقبوليت عمومى برخوردارند، و نه از قدرت و كاريزماى فردى براى به دست گرفتن زمام امور و راهبرى جامعه بهره مند. اين نيز (شايد ناخودآگاه) طعنه اى به جهان پست مدرن و رنگ باختن نقش متفكران و معناباختگى واژه روشنفكر در جوامع عصر ترديد به نظر مى رسد. جشن چهارم جولاى سالروز استقلال آمريكا از ديگر مولفه هاى فرهنگ عامه آمريكايى است كه در داگ ويل بستر گسترش بخشى از داستان مى شود. فرهنگ آمريكايى در گذار از دومين سده مدنيت خود، در چالشى اعتقادى و عظيم گرفتار شده است. تاريخ مصرف محافظه كارى مذهبى و ارزش هاى اعتقادى متناقض و متنافر اين جامعه در حال به پايان رسيدن است. ارزش ها به ضدارزش بدل مى شوند و بالعكس. هيچ تعريفى از هيچ پديده اى قطعى و ثابت نيست. معنويت نيز نه تنها تاثير خود را بر انسان و انسانيت از دست داده، بلكه خود به تدريج به عاملى مخرب بدل مى شود.

سرنوشت داگ ويل سرنوشت همه زيستگاه هاى انسانى در كشاكش همه گيرى و تاويل ماجراى جهانى شدن است. پس راه گريزى نيست. گريس دست به فرار از شرايط دشوار و تنگناها نيز مى زند اما در ميانه راه گريز است كه مى فهمد و مى داند هر كجا كه رود آسمان همين رنگ است. اينجاست كه نااميد تر از گذشته بازمى گردد. چرا كه مفاهيمى چون وجدان، حرمت و كرامت انسانى، قدردانى و تعامل رفتارى معنايى ندارند و ضدارزش هاى عرفى گذشته در اين بلبشوى همه گير و بنيان برانداز به هنجار تبديل شده اند.

آمريكا به سرزمين فرصت هاى طلايى شهرت يافته است. در كنار بسيار كسانى كه از سراسر دنيا در آرزوى خوشبختى، رفاه و آسودگى و ثروت به اين سرزمين نوپا و فاقد پيشينه غنى تاريخى مهاجرت كردند و به آمال خود رسيدند. بودند كسانى كه در اين سراب گم شدند و در گرداب بهره كشى جامعه مصرفى غرق شدند و آرزوهاى شيرين شان به كابوسى تلخ و دشوار بدل شد. داگ ويل قصه همين آدم هاست.
 
Bottom