۱۳۸۳/۰۷/۰۴ | ۱۸:۱۷
به مناسبت سالگرد راه اندازی وبلاگم
چهل سال پیش از امروز.... مهدی بازرگان در محاکمه اش در دادگاه نظامی گفت: ما آخرین نسلی هستیم که با شما حرف می زنیم،
نسل بعد از ما با زبان اسلحه با شما سخن خواهد گفت. محمد حنیف نژاد و دوستانش پس از این واقعه سازمانی را بنیاد نهادند تا با زبان گلوله حرف بزنند. پدران ما گمان می کردند باید با زبان گلوله سخن گفت.
سی سال پیش از امروز.... نسلی که با زبان گلوله سخن می گفت قربانی زبانی شد که انتخاب کرده بود. شاگردان فکری بازرگان یا کشته شده بودند یا زندانی بودند و یا در خانه های تیمی منتظر مرگ بودند. آنان گمان می کردند انسان بدنیا آمده است تا بمیرد.
بیست و پنج سال پیش از امروز.... چهل ساله ها نیز مانند بیست ساله ها فکر می کردند. آنها به خیابان آمدند و فریاد زدند. می خواستند با فریاد خیابانها را تسخیر کنند و عدالت و آزادی و استقلال را به زور حاکم کنند. آنان قربانی کسانی شدند که با ندادن فرصت آزادی به ملت، آدرس خیابان انقلاب را به آنان دادند تا در میدان انقلاب جهل جانشین ظلم شود و سخن گفتن این بار به بهانه انقلاب ناممکن شود. نسل انقلاب نام فرزندانش را حنیف و میثم و یاسر و سپیده و آزاده و طوفان و سحر گذاشت، به این باور که فرزندان راه پدران را خواهند رفت.
بیست سال پیش از امروز.... نسل انقلاب یا کشته شد یا کشت، بی آنکه به بهشت آرمانهایش برود یا بی آنکه از جهنم خشونت و نادانی و عقب ماندگی بگریزد. خیابانها بوی باروت می داد و خون بر کف خیابانها خشکیده بود، نه بر کف خیابان که بر ماسه های جنوب و در خاکریزهای جنگ. حنیف ها و ابوذرها و سپیده ها کودکانی بودند که با چشمان معصوم شان به بادرفتن آرمانهای ساده دلانه پدران را می دیدند.
ده سال پیش از امروز.... پدران انقلابی دریافتند که عصر انقلاب تمام شده است، دریافتند آنکه دیگران را قربانی می کند خود نیز قربانی خواهد شد، دریافتند که آرمان هایشان سالهاست که به باد رفته است. نسل امروز حاصل آرمانهای پدران را زندگی می کرد،اما آزادی را می طلبید. حنیف ها و سپیده ها و آزاده ها در تهران و پاریس و لس آنجلس دیگر نه به ریش پدران مقدس شان معتقد بودند و نه به سبیل پدران مبارزشان.
پنج سال پیش از امروز.... بیست ساله ها هم مثل چهل ساله ها فکر می کردند. آنان دریافتند که باید گفت و شنید و خواند و نوشت. گفتند وشنیدند و خواندند و نوشتند. پدران نیز دریافتند که بزرگترین کاری که می توانند بکنند این است که به اشتباهات شان اعتراف کنند و نام اشتباهات شان را تجربه نگذارند. فرزندان نافرمان به پدرانشان آموختند که زبان اسلحه هرگز زبان خوبی برای سخن گفتن نبوده است. حنیف و سپیده و آزاده دنیای روزنامه و اینترنت را کشف کردند. دنیایی که در آن هر کسی حق حرف زدن داشت.
امروز، روز امروز است.... بچه های امروز اگرچه تجربه های دیروز را تلخ و دشوار به یاد دارند، اما می دانند که فردا نخواهد آمد مگر آنکه راه سخن گفتن باز بماند. بچه های امروز را از جامعه بیرون کردند، نشاط و آفتاب را از آنان گرفتند، آنان را از مناطق آزاد راندند، بچه های امروز بنیان را بنیاد کردند و حیات نو را پی گرفتند، همه را از آنان گرفتند تا اطلاعات این نسل در حد کیهان باقی بماند. بچه های امروز وقتی دنیای کاغذی را تنگ و دشوار دیدند، به پنجره های باز اینترنت رو آوردند، هر کدام شان یک روزنامه شدند و هر کدام شان یک سردبیر، در خانه هر کدام یک پنجره به تمام دنیا گشوده شد. پنجره ها را باز نگه می داریم.بچه های امروز در را که ببندی از پنجره می آیند، امروز دیگر تعطیل شدنی نیست، دنیای ما دنیایی کاغذی نیست که بشود آنرا پاره کرد و سوزاند و محو کرد. ما پشت هزار اسم پنهانیم، سحر و جادوی کلمات را با هیچ باطل السحری نمی توان خاموش کرد. ما با هزار اسم حرف می زنیم ، ما از هزاران پنجره سخن می گوییم، ما هزاران روزنامه ایم، کسی نمی تواند با پول و زور جلوی حرکت انگشتان مان را روی صفحه میلیونها کی بورد در میلیونها خانه بگیرد. انگشتهای ما آهنگ کلمه آزادی را برای داشتن حق بودن و حق سخن گفتن و حق دانستن از میلیونها خانه در تمام دنیا می نوازد. ما فرزندان امروزیم.
فردا حنیف مزروعی و بقیه بچه های اینترنتی هم از زندان آزاد می شود، هنوز زندانی این قدر بزرگ ساخته نشده است که بچه های امروز را بتوان در آن زندانی کرد. ما حق گفتن داریم و می گوییم. امروز همه ما فرزندان امروز هستیم.
 
Bottom