۱۳۸۳/۰۹/۱۴ | ۰۸:۰۰
فکر می کنم این آخرین مطلب بلاگم باشه> از این به بعد اگه مطلب بدرد بخوری داشتم اینجا می نویسم.
خیلی نا امیدم و افسرده ، تمی دونم دارم اشتباه می کنم یا نه ولی همون احساس علی (ع) رو دارم بعد از ....کاش هیچ وقت پام رو تبریز نمی ذاشتم.

نمی دونست چیزی از عشق
تیکه ابر عشق ندیده
اونی که عاشقش کرد؛
مخمل دستاشو دیده.

با خیالی عاشقونه
زندگی از سر می گیره
می پره از روی ابرا
تا ستاره پر می گیره

اما اونی که دوسش داشت
یه روزی میذاره می ره
آسمون دلش می سوزه
ابرا رو گریه می گیره

منم اون ابر گرفته
می خونم با قلب پر خون
توی تنهایی و غربت
از غمم می باره بارون

بارون امشب منو فهمید
با غم من آشنا شد
قطره قطره ، واژه واژه
با دل من هم صدا شد

یا علی مدد
بی عشق بمونید، اینجوری لااقل نه آلترناتیو کسی می شید ، نه بازیچه ، نه ...
 
Bottom