۱۳۸۳/۱۱/۰۶ | ۱۴:۰۰
به نام خدای علی
رفته بودم تبریز که امیدوار بشم به آینده ، که سر خورده شدم از گذشته و حال و آینده.
گفتم می رم و جون می گیرم و بر می گردم ، می شینم سر درسم که فوق العاده داشت پیش می رفت ، که دیگه هدفی واسه ادامه تحصیل ندارم مگه اینکه منم اولویتهای زندگیم رو عوض کنم ، که دارم سعی می کنم که فکرم رو روح رو عشقم رو و امیدم رو عوض کنم و بشم یه بچه خر خون یه وجهی " همون جور که دوستی در مورد خانم خانلی می گفت" الان شاید دارم سعی می کنم عاشق یه پیل سوختی بشم . یه موجود بی جون ولی موثر و امید بخش. لااقل پیل سوختی تو سر ادم نمی زنه و آدم رو مث یه آشغال پرت نمی کنه بیرون. مثل نو که اومد به بازار هم سرش نمی شه.
به ادبیات عشق می ورزیدم ، ولی انگار باید فکرم رو عوض کنم ، ادبیات رو دوست داشتم برای یکی ، ولی حالا اگه اون بدش میاد ، خب منم متنفرم .
بعضیا می دونن که من هیچ وقت شعرام رو اینجا نمی گذاشتم ولی این آخرین شعر رو می خوام بنویسم که به یادگار بمونه:

کابوس دیده ام که خدا عاشقت شده
حرسم گرفته بود که چرا عاشقت شده

یک لحظه پله پله زمین قد کشید تا
پایین بیاید او که تو را عاشقت شده

دیدم به پله آخر که داشت می رسید
آمد به خاطرش که کجا عاشقت شده

آدم ، بهشت ، قصه تبعید و وسوسه
شیطان مشو ، چه بسا عاشقت شده

وقتی که سیبهای تنت را یکی یکی
ممنوعه می کند ، به خدا عاشقت شده

اصلا خدای را به عاشق شدن مگر
آخر تو مریمی ، به خطا عاشقت شده

تعلیم عشق می دهد که همه عاشقش شوند
در مکتب نگاه تو ، یا عاشقت شده

از خواب می پرم و شر شر باران نیمه شب
تعبیر می کند که هوا عاشقت شده

مسیر تبریز - ملایر ساعت 1.5 نیمه شب 5 بهمن

فکر نمی کردم قومیت واسه مردم اینقدر مهم باشه.مردم تو کار خدا هم نظر میدن.
کاش می توانستم به خدا بیشتر اعتماد کنم ، چرا طی دو سال این هم تغییر کرده ام ؛ از لحاظ صورت و سیرت.
یه جمله دیدم تو دانشگاه که دیوونم کرده : یا غفار ، آمرزش طلب غفران توست، با خاطره گناه چه کنیم.
 
Bottom