۱۳۸۴/۰۳/۰۶ | ۰۹:۴۵
سلام

ننه پیرزن و انتخابات

یکی بود یکی نبود، یه پیرزن راستگرا بود یه حیاط داشت قد غربیل، اتاقی داشت قد بشقاب، درخت سنجدی داشت قد چوب جارو، تو
خونه پیرزن هیج جایی نبود، با وجود این شورای هماهنگی هم همون جا تشکیل می شد. تا اینکه در یک شب سرد و سیاه زمستون که سگ تو خیابون پر نمی زد، ولی حسنی رفته بود نمازجمعه، باد اومد و بوران اومد، چیزی نشد که توفان اومد. در همین موقع پیرزن که شامش رو خورده بود و می خواست بخوابه شنید که در می زنن. رفت در رو واکرد دید یه گنجشک داره از سرما می لرزه، بهش گفت: ای ننه پیرزن! الآن هوا سرده و من هم از وقتی از لندن لیسانسم رو گرفتم، هرسال نامزد انتخابات می شم و الآن هم جایی ندارم، بذار امشب اینجا بمونم. فردا که انتخابات شد از اینجا می رم به کاخ ریاست جمهوری. پیرزن دلش سوخت و گفت: خیلی خوب، بیا برو گوشه حیاط، ولی زیاد سروصدا نکن.

پیرزن رفت که بخوابه ولی هنوز چشماش گرم نشده بود که دید یکی داره با لگد در می زنه، رفت و در رو باز کرد. دید یک حيوان زحمتکش وایستاده وگفت: امشب هوا سرد می باشد و من هم از زمانی که دیگر کار نظامی نمی نمايم و اقتصاد فرموده ام قصد داشتم نقشه جغرافیایی منطقه را تغییر بگردانم که هوای سرد هجمه فرمود و من جایی ندارم، به من جایی بکن تا فردا بعد از انتخابات بروم به کاخ ریاست جمهوری و دفع مزاحمت گردم. پیرزن دلش سوخت و گفت: لال بشی با این حرف زدنت، برو اون گوشه حیاط، پوتینت رو هم در بیار بگیر بخواب.

پیرزن رفت که بخوابه، اما هنوز چشماش گرم نشده بود که صدای در شنید، رفت در رو باز کرد و دید یه مرغ تخم طلا با موهای طلایی پشت در وایستاده، مرغه گفت: امشب هوا سرده و من از وقتی از صدا و سیما بیرون اومدم وسط خیابون بودم، داشتم کتاب نظرات توماس آکویناس رو می خوندم که دیدم باد و بارون اومد، بذار امشب اینجا بخوابم، فردا صبح که انتخابات شد می رم کاخ ریاست جمهوری و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن گفت: تو هم بیا تو، برو گوشه حیاط بخواب تا صبح.

پیرزن رفت تو اتاق و لحافش رو سرش کشید، اما هنوز خوابش نبرده بود که صدای در اومد. رفت در رو باز کرد دید یه کلاغ سیاه بی ریخت اونجا وایستاده و داره می لرزه. کلاغه گفت: امشب هوا سرد بود و من هم داشتم خودم رو برای اداره جهان به وسیله پابرهنگان آماده می کردم که توی ترافیک مستکبران گیر کردم، بیرون هم باد و بوران بود، به من یه جایی بده، فردا صبح که انتخابات شد و به حول و قوه الهی من رئیس جمهور شدم می رم کاخ ریاست جمهوری و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن دلش سوخت و گفت: الهی مادرت برات بمیره، چقدر بی ریختی! برو روی درخت سنجد و بگیر بخواب.

پیرزن رفت بخوابه که دید صدای در می آد، رفت در رو باز کرد دید یک حيوان دست آموزپشت دره. اون گفت: سلام خواهر پیرزن! امشب هوا سرد بود و من هم از وقتی استعفا دادم و کت و شلوار تیپ تایتانیک ناناز خریدم مشغول پرواز از طرقبه به تهران بودم، سردم شده. امشب به من یه جایی بده، فردا اول صبح که انتخابات شد می رم کاخ ریاست جمهوری و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن گفت: برو تو فقط اون چکمه تو در نیار که بوی گندش همه رو اذیت می کنه، برو توی زیرزمین بخواب تا فردا صبح.

پیرزن رفت توی اتاق و سرش رو گذاشت روی بالش، اما هنوز چشم هم نذاشته بود که صدای در اومد، رفت در رو باز کرد و دید گربه است. گربه گفت: امشب هوا سرد بود و اوضاع ژئوپلیتیک منطقه هم خراب بود، من هم از وقتی از امامزاده قاسم اومدم و وزیر شدم و از اونجا هم بیرون اومدم دیگه هیچ جایی نداشتم، هوا هم سرد شده، بذار من امشب اینجا بخوابم، فردا یا می رم کاخ ریاست جمهوری یا انصراف می دم می رم توی کابینه و رفع مزاحمت می کنم. پیرزن گفت: ای گربه بیچاره! برو اون گوشه بخواب تا فردا صبح.

صبح که پیرزن از خواب بیدار شد دید سگ می زنه گربه می رقصه، حیاط غلغله روم بود، دید همه دارن تبلیغات انتخاباتی می کنن و با موبایل دارن حرف می زنن. اومد و گفت: همه تون باید برین سراغ خونه و زندگی تون. اینجا ما فقط یه نفر رو کاندید می کنیم. بعد به گنجشکه گفت: برو بیرون. گنجشکه گفت: من که جیک و جیک می کنم برات، تخم کوچیک می کنم برات، بذارم برم؟ ننه پیرزن گفت: تو به نفع مرغ تخم طلا برو کنار، گنجشک گفت چشم. گنجشک رفت.

بعد ننه پیرزن به کلاغ گفت: ای کلاغ بی ریخت! تو باید بری. کلاغ گفت: من که قار و قار می کنم برات، کار شهردار می کنم برات، بذارم برم؟ پیرزن گفت: آره، تو باید بری. کلاغ رفت.

بعد ننه پیرزن به گربه گفت: ای گربه! پاشو برو بیرون! گربه گفت: من که معو می کنم برات، دست ها رو می کنم برات، بذارم برم؟ ننه پیرزن گفت: تو که می خوای به نفع اون یکی انصراف بدی، بیخودی جای ما رو نگیر و برو بیرون. گربه در حالی که اعلام انصراف می کرد از در بیرون رفت.

بعدش ننه پیرزن به حيوان زحمتکش گفت: تو هم زیاد حرف می زنی، هم غلط حرف می زنی، هم بازتاب حرفات می خوره تو سر مردم، هم زیاد جا می گیری، پاشو برو بیرون. اونم گفت: من که عرو عر می کنم برات، همه رو خر می کنم برات، همسایه رو از خطر آمریکا خبر می کنم برات، بذارم برم؟ پیرزن گفت: آره، برو بیرون. حيوان زحمتکش فکری کرد و گفت: نمی رم. ننه پیرزن گفت: مگه قرار نشد وقتی یکی از شماها انتخاب شد بقیه برن بیرون؟ گفت: آره، قرار شد. پیرزن گفت: حالا تو چرا نمی ری؟ گفت: آخه من حيوان زحمتکشی هستم. بعد هم در حالی که افسردگی قبل از انتخابات گرفته بود، اعلام استقلال از شورای هماهنگی کرد و رفت بیرون.

پیرزن به مرغه گفت: مرغ تخم طلا، برو بیرون. مرغ تخم طلا گفت: من که قد قدا می کنم برات، بی سروصدا می کنم برات، بذارم برم؟ ننه پیرزن نگاهی به موهای بورش انداخت و گفت: نه، تو بمون، من تو رو به عنوان نامزد معرفی می کنم. مرغ در حالی که خوشحال شده بود رفت تا برای هنرمندان سخنرانی کنه.

پیرزن به حيوان دست آموز گفت: پاشو برو بیرون! حیوان در حالی که عشوه شتری اومده بود و عینک ریبن زده بود و اکلیل زده بود روی موهاش و لباشو ماتیک براق زده بود، گفت: من که واق و واق می کنم برات، حنیف رو چلاق می کنم برات، بذارم برم؟ پیرزن یه فکری کرد و گفت: آره، برو. اونم واق و واقی کرد و گفت: نمی رم نمی رم نمی رم.

قصه ما به سر رسید، کلاغه مثل قبل به خونه اش نرسید.

بالا رفتیم ماست بود، خرتوخر توی جناح راست بود
پائین اومدیم دوغ بود، اوضاع خیلی شلوغ بود
ابراهوم
 
Bottom