۱۳۸۴/۰۳/۱۴ | ۱۵:۵۵
داشتم شعرای دوران دبیرستانم رو ورق می زدم ، بد ندیدم این یکی و تو این تارنوشت مسخرم بذارم ، به یاد روزایی که سرحال بودم و شاد و دلدار....واین شعر که به درخواست دوستی برای پیر از دست رفته مان که پس از رفتنش ، حکومت غصب دوباره زنده شد، سرودم ، یادش گرامی:


یادش به خیر
خوشه چشم من این را می گفت
و دلم
از پس پنجره مبهم عشق
او که با برف زمستان آمد
و چو برف گل مهتاب ،سپید
او که با چشم خدا حرف می زد
با نگاهی به بلندای افق
با دو چشمی که دلم را می سوخت ؛
با دو برف امد و با یک گل ، رفت.

او که بود؟
سبزتر از باغ نهفت
آتشی سرخ ، چنان یک گل سرخ
چون پدر بود برایم ؟؛ نه خدا بهتر از آن
بهتر از برگ گل روشن شب
و خدا را عشق به دل یا که به سر
و چه زود ؛
چه آرام و چه زود
قفس دیده من را پیمود
همره چلچله ها بال گشود
هم صدا با گل پر سوز ، بخفت
و چو نی
به نیستان ابدیت ، به سرای همه عشق
به همان آبی ، همان سبز
دل و دیده سپرد
14/3/78
 
Bottom