۱۳۸۴/۰۴/۱۹ | ۰۰:۱۳




یادم نمی رود آن روز، دستان خورشید را بسته بودند و او را به بیعت با ظلمت می بردند و تو ای مادر همچون آذرخش، تیرگی دلهای آنها را پاره می کردی.
مادر تو را به خدا بلند شو، می دانم که سینه ات خونین شده است، می دانم که بازویت را شکسته اند اما برخیز،این قوم حیا ندارند. مادر، تو را به خدا دیگر روی خاک های این کوچه ها ننشین. برخیز، برخیز تا به خانه برویم.
...مادر چادرت خاکی شده است. من با چشمان کودکانۀ خود ضربه غلاف نامردی را دیده ام، دیدی پیش از آنکه دست تو را بشکند، کمر مرا شکست. دستانت را به دست مجروح بده، برخیز و به خانه برویم
مادر ، جان بابا برخیز.جان بابا از ما رو مگیر، بگذار دیدن روی نیلی برایمان عادت شود.برخیز مادر، خانه از این طرف است، مادر.
علی جان...ای جان فاطمه، ای همسفر زمینی و یار آسمانی، دیگر جای ماندن نیست.
من مسافرم ای علی، میروم و به انتظار می مانم. قومی که علی مرا نمی شناسند. بهتر است بی فاطمه شوند.
اما فراق تو...تو ای علی من، ای همه احساس فاطمه سخت است. به خدای می سپارمت. علی جان، غبار غربت را از چهرۀ حسنم پاک کن و امید بخش آیندۀ زردگون او باش. حسین را در سایه سرو حمایتت بگیر تا دست او بر شمشیر استوارتر گردد.
و تو را به خدا زینبم را آرام کن، تا اشکهایش ذخیره شبهای تاریک شام باشد.
ای علی، بی تو غمگینم اما...
اینک که آغاز راحتی من، و آغاز اندوه تو است، به مهر خدا گونه ات قسم، دلتنگ مشو و بیش از این آتش بر جگر پاره پارۀ من مزن.
دیگر باید بروم، با محسنت چشم به معراج تو دوخته ایم، خدا حافظ علی و علیک السلام یا قابض الارواح
... و سلام بر تو ای بابا، ای اسماء، آب بریز لیکن بنگر که اشک علی، چگونه بر دشت گونه هایش جاری است.
ای اسماء! از چه اینگونه مرا می نگری، علت تکان شانه های علی درد هجران زهراست.
آری ای اسماء! این تن فرسودۀ زهرای من است.
خدایا! اگر ضخامت این لباس مندرس را از آن کم کنیم. دیگر چیزی نمی ماند.
آه! چه کرده اند با تو ای فاطمه، علی برایت بمیرد.
آب بریز اسماء آب بریز، غبار رنج و محنت را از تن زهرای من بشوی، بیشتر بریز اسماء، بیشتر، زهرایم، امشب با پدرش ملاقات دارد.
آرامتر اسماء، آرامتر، می خواهم جراحت های سینه او را بشمارم. آرامتر اسماء، آرامتر، می خواهم به نخلستان سینه ام یاد یاس زخمی خود را پاس بدارم.
آرامتر، اسماء! آرامتر...
مادر، اینک کدام دستی است که می تواند شاخۀ مهر تو را از قلب هایمان بر کند فرزندانت دیگر بزرگ شده اند، آماده اند و آمده اند. اگر اشارت کنی، شیشۀ تاریخ را می شکنند و به یاری علی ات می شتابند.
مادر جان، ماه را برایمان تو به یادگار گذاشتی ما اینک به پاس و پاسداری از ماه، گردهم آمده ایم.
ما آمده ایم مادر، ما آماده ایم مادر ، ای که در لعل پدر، دردانه بودی فاطمه! ای که بر شمع علی پروانه بودی فاطمه ! بالله آن دم که علی شد ساقی مهر و وفا تو برای شربتش پیمانه بودی فاطمه
فاطمه ای عابدۀ بی همتا، چه شده است؟ چرا اینگونه گشته ای؟ ای فدای چشمان آسمانی از چه گریانی؟ نباشد علی که فاطمه را نگران بیند.
... علی جان، ای عابد بی همتا، مترس. مرا یاد قبر و مرگ، اینگونه پریشان کرده است. ای علی! از خانۀ پدرم به خانه ات آمدم و ناگاه به یاد شور قیامت افتادم برخیز ای همۀ وجودم تا در طلیعه زندگی مشترکمان، نماز گزاریم و با خدای خوبی ها مناجات کنیم.
بنگرید ای ملائکه من، این بندۀ من فاطمه است که بر درگاه من قدم نهاده. نظر کنید که چگونه بند بندش از خوف من لرزان است. او با تمام وجودش و با صداقت قلبش به عبادت مشغول است.
*************
امشب عجب شبی است، فاطمه جان اجازه بده مادر صدایت زنم. می دانم که خیلی زمینی شده ام و در روزمرگی فرو رفته ام و یک بد عهدی ایام آنچنان کمرم را خم کرده که انگار....
ولی اگر تو هم مرا برانی.........

 
Bottom