۱۳۸۴/۰۷/۰۹ | ۱۹:۲۲
به همه عزيزان و مشتاقان حضرت
دير هنگامي است که چشمان انتظار به راهت دوخته ايم و جان و دل به شراره هاي اشتياقت سوخته ايم
باغ آرزوهايمان به شوق بهار روي تو خزان ها را مي شمارد و چکامه هاي خونين شقايق را مي نگارد نرگس ها داغ هجر تو بر سينه دارندو عروسان چمن جز به مژده جمال دلارايت سر زحجله عيش برنيارند مهديا! معراج نشيني بگذار و از پرده غيبت به درآي و رخسار زيباي محمدي بنماي؛ که خيل منتظران جان بر لب آمده را، جان به آخر رسيد و چشم بر بلنداي وعده ديدار تو دارنداي زينت عرش الهي! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و يقين، بر دوش مي کشيم و به ترنم آواي ظهورت سرخوشيمهر بامداد، ياد طلوع تو را در سينه مي پرورانيم و پرتو چهره تو را در ديده نقش مي زنيم عمري است که اشک هايمان را در کوره سوزان حسرت ها انباشته ايم و انتظار جمعه اي را مي کشيم که جويبار ظهورت از پشت کوه هاي غيبت سرازير شود، تا عطش تشنگان را به آب وصال سيراب گرداني و آن حسرت ها را به دريا ريزيمو با موج همنوا شويم و تن خسته مان را در زلال آن بشوييماي اميد بي پناهان بيا، بيا، بیا،... که دیر شداز ثري تا به ثريا، دل هاي بي قراران، شيداي يک نگاه توست در هر دو دنیا جانهاي عالمیان، نثار قدم هاي تو باد بيا و روزه داران غيبت را به افطار فرج برسان و عهد انتظار را دستي برافشان به امید ظهورت
 
Bottom