۱۳۸۴/۰۸/۲۸ | ۱۸:۴۲
برگشتنی برف می بارید . گفتم پیاده برویم . پشت تمام چراغ قرمزهای شهرایستادیم. چراغ ها که چشمک زدند بوق های پشت سرمان امان نداد که لختی بیشتر بمانیم. کوچه های باریک را در حسرت حتی یک چراغ قرمز پشت سر گذاشتیم . به تاریکی کوچه که عادت کرد چشمم، دیگر نبودی؛ نبودی که نه ترسیدم که نباشی. برگشتم،تا در خانه دویدم.- باز کن غزال منم .در را باز نکردی، هنوز به نبودنت عادت نکرده بودم.کلید را چرخاندم.آوار نگاهت بر سرم خراب می شد اگر، چه لذتی داشت. .باز هم ما با هم بودیم لااقل
 
Bottom