۱۳۸۴/۱۰/۲۵ | ۱۹:۳۴
از ماه پرسیدند: آیا زیباتر از روی تو، چهره ای را خدا آفریده ؟
چهره اش گلگون شد و گفت: آیا عباس ابن علی را دیده ای ؟

از ادب پرسیدند: چگونه می توان تو را شناخت ؟
گفت: از او که خود را از او شناختم ؟

از شجاعت پرسیدند: آیا تا به حال مغلوب شده ای ؟
به خاک افتاد و گفت: من که باشم که مغلوب یل ام البنین نباشم.

از عشق پرسیدند: دل در گرو که داری ؟
سر به زیر انداخت و با خجالت گفت: او که عاشق ترین است... دیوانه عباسم.

از بهشت پرسیدند: از خاک تو والاتر چیست ؟
گفت: آن خاکی که سرمه چشمم می کنم... خاک کربلا.

از باران پرسیدند: تو لطافت و پاکی را از که داری ؟
گفت: از لبهای خشکیده سقای کربلاا.

از غیرت پرسیدند: کمال تو چیست ؟
گفت: از آنکه لقب ابوفاضلم.

از مهربانی پرسیدند: مهربان تر از تو کیست ؟
آهی کشید و گفت: ای کاش جای بچه های کاروان کربلا بودم و همراه عمو.

از مردانگی پرسیدند: مردانگی را چه می دانی؟
گفت: عباس بودن.

از لبخند پرسیدند: زیباترین چیزی که دیدی چه بود؟
گفت: آن لحضه که اربابم حسین(ع) با دیدن برادر مرا غرق شور و شعف کرد.
....

و خوشا به حال ما که عباس(ع) داریم.
 
Bottom