۱۳۸۴/۱۱/۰۶ | ۱۹:۰۵
به نام خدای علی
حمزه مي گويد: هنگام شام نزد معاويه بودم، و او شام مخصوصش را جلوي من گذاشت. لقمه در گلويم ماند و بغض راه گلويم را گرفت.
پرسيدم: معاويه اين چه غذايي است؟ گفت: غذاي مخصوص است كه از مغز گندم و مغز سر حيوانات و روغن بادام و غيره تهيه شده است. گفتم: شبي در دارالاماره خدمت علي بودم، افطار من يك دانه نان و كمي شير، و غذاي اميرالمؤمنين يك نان خشك بود كه در آب مي زد و تناول مي كرد؛ و آرد آن نانها از گندم زميني بود كه اميرالمؤمنين آن را كاشته بود. وقتي خادمه آمد سفره را جمع كند گله كردم كه اميرالمؤمنين پيرمرد شده است، كار او زياد است، از غذاي او مواظبت كنيد. خادمه، گريه كرد و گفت: ايشان راضي نمي شود كه مقداري روغن زيتون به نانها بزنيم تا نرم شود. اميرالمؤمنين فرمودند: حمزه، رئيس مسلمانها بايد از نظر غذا و مسكن و لباس از همه پايين تر باشد تا روز قيامت بازخواست او كمتر باشد. معاويه گريه كرد و گفت: «اسم كسي به ميان آمد كه فضايل او قابل انكار نيست.»
طلحه و زبير با اصرار زياد حكومت بصره و حكومت مصر را از اميرالمؤمنين گرفتند و چون تشكر كردند اميرالمؤمنين فرمان حكومت آنها را پاره كرد و فرمود: «از اين بار سنگين كه به دوش شما آمده است نبايد تشكر كنيد، معلوم مي شود از آن قصد سوء استفاده داريد.»
 
Bottom