۱۳۸۴/۱۲/۲۶ | ۲۲:۴۹
به نام خالق علی( که هنوزم منو فراموش نکرده )
دلم امشب بد گرفته است. برای خودم ، برای دوستانم ، برای بهترین تازه دوستم ، برای پدر بزرگ که لالایی هایش هنوز در خواب
شبانه ام ، دلم را با خود می برد ، برای بچگی و پاکی و نفهمی ، که هیچ درد نمی دانستم که چیست .
برای پاکی هم دلم گرفته است ، انگار که گناه آدم و حوا دست از سر ما زمینیان بر نمی دارد. این بهترین شعری بود که می توانستم خواند امشب. نمی دانم از اخوان است یا شخص دیگر :

مشت می کوبم بر در
پنجه می سابم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ امده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آه با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم ،
لب بامی، سر کویی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایش به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می آید
با من فریاد کند
 
Bottom