۱۳۸۵/۰۲/۰۵ | ۱۶:۲۳
به نام خدای علی
هوس نوشتن دارم و نمی توانم بنویسم. به هر حال گاه اینطور می شوم. مدتی است که از زندگش احساس رضایت می کنم بر عکس همیشه زندگی ام و احساس می کنم که بالاخره دوستی یافته ام برای دوست داشتن و حالی برای ادامه زندگی و مهری برای ماندن و نرفتن و پایی برای شدن . کاش همه چیز اینقدر پیچیده نبود و سخت. به هر حال این نیز بگذرد :
ميدونم ...هميشه به حرفهام گوش دادي.اما اينبار .... به خدا نميتونم... ميدوني ؟! دستهام داره ميلرزه.خودت ميدوني چرا ؟!چند بار اين متن رو نوشتم و پاک کردم ؟ميدوني که حرفي ندارم.تو که از من به خداي ما دوتا نزديکتري ... پس ميدونم که از آشوب اين دل خبر داري.دفعه پيش يادت هست ؟اول جاده بود، ظهر بود، و بعد... دلم گرفت.بارون و رفيق يادت هست ؟!شايد يادت رفته باشه ... اما من يادم هست.ميام پيشت ... شايد فردا...اونجا با تو و بوي گلاب و سبزي سبزه، تازه ميشم.اگه عمري بود و فرصتي، چند کلمه اي با تو و خداي تو حرف دارم ...ميام پيشت ، اما اينبار تو دلم آشوبه، تو چشام آشوبه، تو صدام آشوبه ...

SohrabSepehri.com

SohrabSepehri.com

SohrabSepehri.com

 
Bottom