۱۳۸۶/۰۱/۱۵ | ۱۵:۰۸

و باز هم نيامدي؛
آري گذشت اين جمعه نيز چونان جمعه هاي پيشين غروب كرد، اما خورشيد روي تو طلوع نكرد.
مولا جان در كدامين جمعه، غريو غيرت مندانه خويش را سر مي دهي؟
در كدامين جمعه، سرور شادي گستر آزادي و رهايي را مي سرايي؟
سخت دلتنگيم و دلگير،
دجّال هوس، درب خانه هاي بيشماري را زده است و جمعي نيز مسخ و حيرت زده بر پياله تهي او دست يازيده اند.
اي طروات انديشه ها و اي خرمي دلها و خاطره ها؛
مهدي جان؛
دَلو انديشه تو خالي گروهي هر روز از چاه خشكيده بي مهري پر مي شود و دلهاي قاسيه را آبياري ميكند!
مهدي جان؛
در اين فتنه هاي تاريك عصر جاهليت ثاني، درد و زخم سينه هامان را جز تو درمان چه كسي تواند و غير از تو به حق نتواند.
بيا و بخوان ترانه خوش عهدي را اي مهدي جان.
 
Bottom