۱۳۸۹/۰۲/۲۴ | ۱۸:۳۷
به نام خالق علی(ع)
دیگه داره این سفر های استانی من از حد بدر می شه. همدان و ملایر و کرمانشاه و تهران کم بود،داره بروجرد هم بهش اضاف می شه.دانشگاه آیت الله بروجردی،بد دانشگاهی نبود،هم دولتی هم تازه ساز،رو همین حساب جای پیشرفتش زیاده. از شهرشم خوشم اومد ،اگه خانم راضی بشه شاید به خواست خدا بریم اونجا.از همدان و ملایر و کرمانشاه خسته شدم،از تهران هم متنفرم ولی بروجرد خیلی آروم و خوب بود.
یه مطلبی یکی از دوستان برام فرستاده بد نیست بذارمش اینجا:
مطلبی از دکتر شریعتی
19 شهریور 88 - 01:39
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس
فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان
بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر
سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای
سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با
خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
دیگه داره این سفر های استانی من از حد بدر می شه. همدان و ملایر و کرمانشاه و تهران کم بود،داره بروجرد هم بهش اضاف می شه.دانشگاه آیت الله بروجردی،بد دانشگاهی نبود،هم دولتی هم تازه ساز،رو همین حساب جای پیشرفتش زیاده. از شهرشم خوشم اومد ،اگه خانم راضی بشه شاید به خواست خدا بریم اونجا.از همدان و ملایر و کرمانشاه خسته شدم،از تهران هم متنفرم ولی بروجرد خیلی آروم و خوب بود.
یه مطلبی یکی از دوستان برام فرستاده بد نیست بذارمش اینجا:
مطلبی از دکتر شریعتی
19 شهریور 88 - 01:39
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس
فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان
بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر
سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای
سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با
خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
ارسال یک نظر
<< صفحهی اصلی